موضوع ما همراهی با امام نیست،موضوع ما اینه که در چه ارتفاعی همراه امام هستیم؟اینه که مهمه
گاهی در تاریخ آدم یه چیزایی میخونه تعجب میکنه، یه سری افراد امام صادق(علیه السلام)رو دعوت کردند و تحویلش هم گرفتند، بفرمایید بفرمایید شام،مثلا میبینی رفته شام خونه ی یه بنده خدایی بعد یه دفعه بلند مییشه بره،آقا چرا دارید تشریف میبرید؟سر سفره شراب گذاشتند،رسول الله گفته اگر سر سفره ای شراب باشه من نباید بنشینم.ببین،طرف میگه،آقاجان!خب شما نخورید،ببین ده سال، بیست سال طرف همراه امام صادق ع بوده،در معیت امام صادق ع بوده،مهمه؟شما بلافاصله نگاه میکنی با معرفت،اول نگاه میکنی «در چه ارتفاعی همراه امام بوده؟»این قیمت داره. و الّا همراه امام بوده، خب چی؟ببین الان اصلا موضوع ما همراهی با امام نیست،موضوع ما اینه که در چه ارتفاعی همراه امام هستیم؟اینه که مهمه.کاری نداریم با اون آدمهایی که همراه نیستند با اونها کاری نداریم،با اونی که یک عمر بازی میخوره دور خودش کاری نداریم،من واقعا خودم دغدغه ام نیست،حتی نسبت به دوستان هم دغدغه ام نیست،حتی نسبت به دوستانمون این دغدغه رو ندارم،کمه در حقیقت.اولویتم این نیست دغدغه ی اصلی ام این نیست.در چه ارتفاعی همراه هستیم؟
انسانها بایستی خلیفه ی رب باشند تا بتونن نصرت کنند.
ما انسانها رو خیلی پائین آوردیم،ما انسانیت رو خیلی پائین تعریف کردیم،خیلی پائین،در سطح بیابان دنیا،مشغول معارف مشغول قرآن مشغول نماز مشغول مشغول احکامکارهای خیر کردیم،گفتیم انسانیت همینه،به انسانها ارتفاع ندادیم، حتی ارتفاع یک جن رو ندارن،حتی ارتفاع یک ملک رو ندارن.کدوم انسان(خوبش خوبش الان) به خودمون نسبت بدیم ها در ذهنمون دنبال آدم ها نگردیم به خودمون نسبت بدیم ،کدوم انسان خوبش میتونه ادعا کنه من الان می ایستم اینجا به هزاران ملک میگم که به من سجده کنید؟میتونید؟انسانها بایستی خلیفه ی رب باشند تا بتونن نصرت کنند.
با خودمون نباید تعارف داشته باشیم،یعنی باید یه جایی تعارفات با خودمون رو قطع کنیم.اینی که من چی میکنم؟چی کردم ؟ مهم نیست.آقا جان! من شش ماهه که چشمم حتی یک بار به نامحرم نیفتاده،مهم نیست.باور میکنید؟بله به نمازم اینجوری میرسم،به عباداتم اینجوری میرسم،اینطور مشغول عزاداری ها شدم،مهم نیست،با خودت تعارف نکن؛«در چه ارتفاعی هستی؟»این مهمه.تو در چه ارتفاعی هستی؟
آقا من نماز میخونم،آقا من حتی تحقیق میکنم،تحقیق معارفی میکنم،به معارف میپردازم،من حدود خدا رو رعایت میکنم.در چه ارتفاعی هستی؟تعارف هم نداره ها!خیلی هم سخت نیست.من خودم از جهت تعارف دوستانه از برخی دوستان گاهی میپرسم چه خبر؟چه کارمیکنی؟و..ولی کلا معلومه یک انسان در چه ارتفاعی هست؟از صحبتش از کلامش از خاصیتش از دغدغه ها از خیلی از چیزها ،معلومه این آدم در چه ارتفاعی هست؟خود آدم هم برای خود آدم معلومه،من در چه ارتفاعی هستم؟ارتفاعم چیه الان؟
باید ارتفاع بگیریم تا خاصیت داشته باشیم، در سطح ماندن، هنر نیست
مثل یک خزنده در سطح زمین میخزم به اینطرف و آنطرف؟(ولی حالا جاهای خوب میخزم،میخزم در جاهای خوب دنبال کارهای خوب،ولی در کجا ؟در سطح زمین).عرض کردم این فضا رو وقتی جلو میریم خیلی سخت میشه،سخت نمیشه؟دیگه نمیریم بشینیم سینه بزنیم«کلُ،کلُ،کلُ یَومٍ عاشورا» نه؟از این سینه ها شما هم میزنید؟ایندفعه اگر یه کسی یه جایی رد بشه یک نوشته ای ببینید بر دیوارها یه کسی یه حرفی بزنه یک جایی،این حرف رو بزنه بگه«کل یوم عاشورا کل ارض کربلا»به ما بر میخوره.نه؟
....امت معدودی بالا میره،امتی که شما میتونی اونها رو به شماره بیاری.شما یه موقعی خارج از افراد مومن، خارج از انسانهایی که دغدغه ی دین دارند میری ، اونجا یه حرفای دیگه مهمه،مثلا میگی،بیایید دین دار بشید،بیایید کار خوب بکنید.در همون سطح دنیا میخوای اونها رو بیاری در فضای دین،فضای معارف فضای خیرات،دقت میکنید؟
این نور از بالا تابیده، یک صحنه ی کاملا تاریک دنیاست،فرض کنید نقطه نقطه جاهایی روشن شده بالا یه چراغی زده روشن شده،اول شما همه رو دعوت میکنید بیاید بیاید زیر نور،میاد زیر نور،طرف که دین دار میشه،مومن میشه اهل نماز میشه،از محرمات پرهیز میکنه،اهل عزاداری میشه،اهل گریه میشه اهل شادی میشه و اهل همه ی اینها میشه، میآد زیر این نور .اینجاست بالا سرش داره نور میتابه،دیگه در تاریکی نیست ،این برای اونهاست وقتی در اون فضا صحبت میکنی.الان موضوع صحبت اینجاست ،یک عمر در سطح زمین زیر نور بودن،کی میخوای ارتفاع بگیری؟مثالش رو بخوایم عرض کنیم اینجوریه ها!همیشه اینجا،زیر نور میگی زیر نور هستم ولی خب در دنیا،زیر نور در سطح بیابان دنیا زندگی میکنم،سعی هم میکنم از زیر نور اون ور تر نَرَم.مثلا هراز گاهی هم یه ذره میرم بیرون باز یه ذره میآم تو.
نگاه میکنم میبینم سی سال این انسان در همین سطح زندگی کرده،خیلی از انسانها،یک تاریخ در این سطح زندگی کرده،اهل بیت(علیهم السلام)اینجاهستند(اشاره به نقطه ای بالا تر از سطح،نقطه ی1)از اینجا نور میتابونند،این انسانها بایستی با این نور ،وقتی میان ذیل این نور بیان اینجا(نقطه ی یک)،.اگر اینجا نیان خاصیت ندارند،اگر این انسانها(اینها همه بحث های قرآنی داره ها)از اینجا(نقطه ی صفر) تا اینجا(نقطه ی یک)نیان خاصیت ندارند.
انسانهایی هستند که بهره مند میشن،انسانهای بی خاصیت بهره مند،خیلی بهره بردند،بالاخره آدم از تاریکی بیاد در نور بهره میبره.خیلی هم بهره میبره.در بیابان پوست پیاز هم غنیمته،حالا چه برسه به نور، چه برسه به روشنایی چه برسه به گرما،نه؟بهره میبرند ولی بی خاصیت اند .و همین انسانهای بهره مند بی خاصیت نتونستند از اهل بیت(علیهم السلام)محافظت کنند،اهل بیت (علیهم السلام)همگی شهید شدند،با اینکه همه ی این انسانهای بهره مند بی خاصیت بودند.
همه باید سعی کنیم برای ارتفاع گرفتن ،ما باید مسیری رو بریم که با محبت خدا تا سطوح بالا ارتفاع بگیریم،اگر این اتفاق نیفته ظهور برپا نمیشه
همه باید سعی کنیم برای ارتفاع گرفتن.یه شب مگه همه همینجا یه زنجیر از پامون باز نکردیم؟
اگر واقعا مردونه باز کردیم و مردونه نذاشتیم به سمت ما بخزه،یک قدم ارتفاع گرفتیم،ببین برای خاصیت داشتن باید به اینجا(نقطه ی یک) رسید،اینجا که میرسی (کمی بالاتر از سطح،نقطه ی2)خیلی خاصیت نداری،خیلی نمود نداره،خیلی ها کنار اهل بیت(علیهم السلام)بودند اینجا بودند(نقطه2)ولی نتونستند کاری بکنند،آدم پنجاه درصد بودند،هفتاد درصد بودند،رفتند هم در میدان ولی اون آمادگی لازم نبود اون توانمندی لازم نبود .بله ما باید مسیری رو بریم که با محبت خدا تا اینجا ارتفاع بگیریم،اصلا این اتفاق نیفته ظهور برپا نمیشه،یکسری آدمها باید برن این کار رو بکنند،این رو یادمون باشه،یکسری آدمها باید برن این کار روبکنند،انبیاء(علیهم السلام)این کار رو میکردند،باید برن این کار رو بکنند.
نقش اهل بیت(علیهم السلام)در دنیا مثل بُنَک داران هست، کلی فروشی می کنند. برای برپایی ظهور نیاز به مغازه داران داریم مغازه دارن عالم، که باید بتونن برن از بنک داران عالم جنس بخرن، بیارن پخش کنن
نقش اهل بیت(علیهم السلام)در دنیا مثل بُنَک داران هست،اصلا شما میخواید بگید اهل بیت(علیهم السلام)در نظام عالم،باید بهشون بگیم بنک دار،بنک دار یعنی چی؟کاسب ها خوب میدونند،یعنی کلی فروش اند یعنی عمده فروشند،یعنی فروشگاه بزرگ دارند،انواع و اقسام اجناس،ولی بسته بندی بزرگ ،تعداد بالا هم میدن،خرده فروشی نمیکنند،اصلا نظام خدا هم اینجوریه،لذا بنک دار ها اینجا(نقطه ی یک)هستند ،اگر قراره به این پایین جنسی داده بشه بایستی یه سری آدمها بیان بخرند مغازه داری کنند،مثل مثلا امام (رحمه الله علیه)امام خمینی(رحمه الله علیه)اینکار رو کردند،یعنی اگر شما بخوای نسبت امام خمینی به اهل بیت(علیهم السلام)رو بسنجی،بگی اینا چه نسبتی با هم داشتند،میگی اهل بیت(علیهم السلام)بنک دار بودند ایشون مغازه دار بود رفت چند تا جنس خرید آورد پخش کرد، برای برپایی ظهور نیاز به مغازه داران داریم(اینها رو بعنوان مثال عرض میکنم )نیاز به مغازه داران داریم مغازه دارن عالم،باید بتونه بره از بنک دار عالم جنس بخره بیاره پخش کننه بره جنس بخره بیاره پخش کنه.
امام حسین(صلوات الله علیه)اینجاست.با کاروان داره حرکت میکنه ولی اینجاست،جسمش اینجاست ولی ارتفاعش اینجاست،از این ارتفاع هم پائینتر نمیآد،همه ی اجناس هم پیشش هست،همه ی اجناس، همه ی قوا ها،همه ی موضوعات نزدش هست،کی کنار او هست که بتونه بیاد بخره پخش کنه،بخره بیاره پائین؟
میآن خدمت امام(علیه السلام)اشیاءمختلف در عالم مثل اجنه،ملائکه ،دارندگان موضوعات مختلف . اشیاء مختلف میآدن خدمت امام به امام(علیهم السلام)میگن؛میخواید نصرتت کنیم؟
این یعنی چی؟یعنی در این بنک دار خیلی جنس ها هست،امام(علیهم السلام)میگه من که خرده فروش نیستم،یکی باید بیاد از من بخره بیاره بفروشه.میگیرید یعنی چی؟یکی باید بخره بیاره بفروشه،یکی از همین انسانها.یکی از همین افرادی که کنار من هست.اصلا نظام خدا این نیست که من خرده فرشی کنم.من بیارم جنس اینجاها بفروشم.
دو امام در یک زمان باشند، یکی باید سکوت کند، اما امام علی ع در دوران پیامبر ص، نقش یاور داشتند، مانند نقشی که هارون ع برای موسی ع داشتند
ما دیروز بررسی کردیم مثلا امیر المومنین(علیهم السلام)وقتی کنار پیامبر ص بود چه نقشی بازی میکرد؟ بعد اومدیم گفتیم خب امام سجاد ع کنار امام حسین ع بود چه نقشی بازی میکرد؟امام حسین ع گفت شما نقش نداری.امام حسین ع کنار امام حسن ع بود چه نقشی بازی میکرد؟امام حسن ع میگفتد شما نقشی نداری.شما ساکتی،ما در روایات هم داریم،دوتا امام در یک زمان هستند اون یکی امام ساکت است،این حرف حالا معنا داره.یعنی اون یکی امام هیچ نقشی بازی نمیکنه.اگر هم نقشی بازی میکنه بعنوان یک نقش معمولی،بعنوان یک انسان معمولی کنار اون امام هست ولی ساکت هست،هیچ نقش خاصی نداره،ولی امیر المومنین ع نقش داشت، اون موقع داشت یه نقش دیگه رو بازی میکرد نه نقش امام رو.چه نقشی بازی میکرد کنار پیامبر ص؟
نقش هارون.در روایت داریم(ما در موردامام حسن نداریم بگه امام حسین مثل هارون برای منه،چنین چیزی رو نداریم،اون نقش رو داره بازی میکنه)ولی بارها این رو داریم پیامبر (صلوات الله علیه)برای امیر المومنین داریم که :او به منزله ی هارون برای موسی چه جوری بود؟
به منزله هارون برای منه.یعنی نقش یاور داره نقش کنار دست من رو داره.قراره من رو نصرت کنه،درست هست؟
درادعیه و روایات زیاد داریم دیگه،پیامبر (صلوات الله علیه)نقش امیر المومنین رو برای خودش مثل هارون میدونه.
الان برامون جا می افته که مثلا ما چرا در دعای ندبه یا ادعیه ی مختلف میخونیم که امیر المومنین به منزله ی هارون برای موسی چه جوری بود؟ همون نقش رو برای شما داره.همه میگفتیم این یعنی چی؟چرا تاکید میکنی به منزله ی هارون برای شماست؟چرا داری اینقدر تاکید میکنی؟چون نقش یاور برای من داره.چون این نقش رو داره حالا هر ارتفاعی داره میتونه استفاده کنه،بسم الله استفاده کنه.نقشت اینه.
اینها برای ما تلنگره.ما میگیم خدارو شکر ما ده ساله پانزده ساله در جمع معارفی هستیم در فضای معارفی هستیم،حالا یه سوال از خودمون یه سوال بپرسیم در چه ارتفاعی هستیم؟
در این جمع معارفی در این مسیر معارفی من در چه ارتفاعی هستم؟بقول شما در اون شجره من در چه ارتفاعی هستم؟ده سال سر سفره نشستم خوردم،چقدر ارتفاع گرفتم؟هی به من غذا دادند،گفتند این پلّه ها رو میببینی،این غذا رو بخور این پلّه ها روبیا بالا،غذا رو خوردم نشستم،رفتم دور پله ها چرخیدم ،گفتند این غذارو بخور بیا بالا،باز چرخیدم،باز چرخیدم ،آقا اینو بخور بیا بالا!یکی از (حالا إن شاالله بعدها شاید بیشتر درموردش شاید پیش بیاد در مورد بیشتر صحبت کنیم)برای ارتفاع گرفتن و طبقات و درجات انسانها که انسان بایستی در او ارتفاع بگیره ،به تعبیر دقیقتر ،طبقات درجاتی انسانها.
مشکل بسیاری از انسانها، عزمه.ما عزم نداریم
عرض کردم مشکل ما همه ی انسانها ،مشکل بسیاری از انسانها، عزمه.ما عزم نداریم.ما پای عزممون میلنگه.ما خیلی اوقات راه خودمون رو میریم فکر میکنیم عزم داریمم.اون چیزی که خودمون میل مون میکشه میگیم لذت هم نیبریم،حال میکنیم ،صفا داره ولی به ذهنمون میرسه که عزم داریم.لذا ارتفاع نمیگیریم.
خب صلواتی بفرستیم.
در این اتفاقاتی که اونجا افتاده قرآنی که نگاه میکنی کمتر رنگ و بوی امتحان ابراهیم(علیه السلام)پررنگه،در این صحنه ها امتحان هست ها!ولی شما برداشت نمیکنی که محوره.محور کار امتحان ابراهیم(علیه السلام)است.بله مثلا صحنه ی کربلا ممکنه یه جهتی برای امام حسین(صلوات الله علیه) امتحان هم باشه ولی شما نمیگی این امتحان امام حسین(صلوات الله علیه) محوره.ولی خب بالاخره امتحان هم هست.امتحانی که همه شون سر افراز هم از اون امتحان بیرون میآن،ولی امتحانه محور نیست،محور اصلی یک چیز دیگه است.
ابراهیم ع در ماجرای ذبح اسماعیل ع و ...، به دنبال آشنایی با ماجرای امام حسین ع نبود، بلکه به دنبال برنامه به سوی ظهور بود، با اذن گرفتن از خدا برای مناسک حج
دنبال امن کردن فضایی بود که قرار بود، امام حسین ع آنجا بیاید، که آن هم امن نشد، لذا امام حسین ع به سمت کربلاء رفتند
مثلا شما اینکه ابراهیم(علیه السلام)زن و فرزندش رو از از ذریه اش رو(اینجوری بگیم دقیقتره)از ذریه اش رو در اون بیابان غیر ذی زرع قرار میده،موضوع امتحان خیلی پررنگ مطرح نیست،میگه«لیقموا الصلاه»چون ابراهیم(علیه السلام)خودش اونها رو قرار میده،خودش میبره علتش رو هم میگه من اونجا قرار میدم«لیقیموا الصلاه»،باری اینکه اقامه صلاه کنند که اینجوری بشه اینجوری بشه ...علتش رو هم میگه.نه؟عرضم اینه ممکنه امتحان هم مطرح باشه ولی فقط امتحان نیست و موضوع اصلی امتحان نیست.
مثلا ماجرای ابراهیم و اسماعیل(علیه السلام)در دوران تقریبا مسن بودن ابراهیم (علیه السلام)است،خیلی سن و سال ازابراهیم(علیه السلام)گذشته،ابراهین نبی ابراهیم که در دوران نوجوانی ملک.ت هست ،یعنی تا اون موقع ماجرای امام حسین رو نمیدونسته؟سواله دیگه نه؟یعنی تا اون موقع یکبار هم ماجرای امام حسین رو نشنیده ؟نمیدونسته؟بعیده.میدونسته.میدونسته؟حضرت ابراهیم(علیه السلام)دردوران نوجوانی که ملکوت رو دیدند در اونجا ماجرای امام حسین(علیه السلام)رو دیدند و حتی بعد از اون هم داریم،اونجایی که میگه «إنی سقیم»برای چی میگه من مریض هستم؟ماجرای امام حسین هست.پس ببینید،ایشون که از قبل میدونه،بعد ما مثلا میآیم یه جوری معنا میکنیم این ذبح اسماعیل رو میگیم،بله خدا میخواست ایشون رو اممتحان کنه ببینه چقدر به فرزندش علاقه داره.
ابراهیم نبی رو میخواستی امتحان کنی ببینی چقدر به فرزندش علاقه داره؟!!بابا پدر شهید ما پنج تا فرزندش رو فرستاده ،نه نبی هست ،ارتفاعش هم سطح زمینه،یه ذره هم تکون نخورده از سطح زمین نیم سانت بالاتر بیاد،پنج تا بچه اش رو فرستاده جبهه،شهید شدند،آب تو دلش تکون نخورده.میگه خب شهید شدند در راه خدا رفتند،یکی دیگه هم داشته باشم میفرستم..از این آدم ها دیدیم دیگه.به گرد پای ابراهیم(علیه السلام)نمیشه بعد شما وای میستی ببینی این چقدر به فرزندش دلبستگی داره؟اگر دل بستگی داشت که همون موقعی که نوزاد بود برد در بیابان ول کرد رفت،اینو که دیگه نباید امتحان کنی که دل بستگی به فرزندداره یانه؟بعد ما اینجوری نقل میکنیم و میرسیم به ایجا که بله میخواست ایشون روذبح کنه،وبعد از اینکه نشد یعد جبرئیل اومد ماجرای امام حسین رو برای ایشون گفت و ایشون تازه شروع کرد به گریه کردن.اینجا،گفتن این ماجرای امام حسین چی بوده؟ایشون که این ماجرا رو از قبل میدونسته.گفتن این ماجرا دوباره ،ذکر این ماجرا چیه؟شاید یکبار عرض کردم، شاید بشه یک برداشته کرد،باید بررسی کنیم،اینکه؛
تو میخواستی یه کاری بکنی اون نشه،ولی نشد.حالا بذار ماجراش رو برات تعریف کنم ببین چه جوری میشه حالا،از دوباره برات تعریف کنم.خیلی عجیبه،اینجوری نگاه کنیم خیلی سخت میشه،ابراهیم(علیه السلام)بعد از این ماجرا اومد حج رو راه انداخت،برنامه ی به سوی ظهور،اون آقای ایکس هم میآد در تلویزیون برنامه ی به سوی ظهور راه می اندازه،ابراهیم (علیه السلام)اومد حج رو راه انداخت به عنوان برنامه ی به سوی ظهور،بعد یک سری مناسک قرار داد،یکسری موضوعات رو بعد اونجا رو خانه ی امن قرار داد برای مردم،گفت شاید اون امام اومد اونجا، امن باشه حتی این هم نشد.نه؟(پیش خودشون گفتند:)من که نتونستم جلوش رو بگیرم،حالا بازم یه تیری بندازم،شاید بیاد اینجا در امان بمونه،اونجا هم نشد و امام حسین رفت از اونجا، گفت من اینجا در امنیت نیستم،یعنی به قبای ابراهیم(علیه السلام)برخورد،اینو انداخت برای ابراهیم(علیه السلام)من اینجا هم در امان نیستم.
ابراهیم(علیه السلام) درست کرد مناسکش رو هم گذاشت،ماجرا رو هم به سوی ظهور گذاشت،یه سری قواعد دیگه هم اونجا گذاشت،اینجا رو فضای امن کرد،آیه اش چیه دقیقاً؟این ماجرای بیت الحرام بعد از ماجرای اسماعیل(علیه السلام)است.بعد از ماجرای ذبحه.که اینجا شاید بتونه امن بشه.امام(علیه السلام)روز نهم اونجا رو ترک میکنه میگه اینجا امن نیست،یعنی آقای فلانی! نتونستی یک جای امن برای ما درست کنی.
روایت داریم، اهل بیت (علیه السلام)میگن این ناس ما هستیم ابراهیم(علیه السلام)اینجا رو میخواست امن برای ما قرار بده.«إنی سقیم»ماجرای امام حسین (علیه السلام)هست،این «إنی سقیم»چندین سال قبل ار ماجرای ذبحه،موقعی بوده که ابراهیم(علیه السلام)میخواسته بت ها رو بشکنه و در این فضاها بوده،اصلا همونجا بهش میگن تو هم بیا بریم ببیرون شهر،میگه «إنی سقیم »من مریضم،من اصلا نمیآم،شما برید.اینها میرن میزنه بت ها رو میشکنه،کفرش در میآد،(شوخی میکنم اینجوری صحبت میکنم)یعنی اصلاماجرای اسماعیل(علیه السلام)نبودند اون موقع.بعد ها حالا ماجرای اسماعیل(علیه السلام)میشه.
یعنی این نبوده که اونجا تازه با ماجرای امام حسین(صلوات الله علیه)آشنا بشه،اونجا بهش بگن،اول بچه ات رو ذبح کن،اون بچه اش رو بره ذبح کنه بعد مثلا سختش باشه،امتحان باشه،بگه من دیگه اینکار رو میکنم،بخاطر اینکه نشون به خدا نشون بدم من میتونم،بره اینکار رو بکنه،بعد خدا بگه نکن،تو پیروز شدی،ولی حالا وایستا یه ماجرایی رو برات تعریف کنم؛آخر الزمان میشه پیامبرآخر الزمان میآد ،فرزندی داره،اون امام حسین هست اون مثلا ذبح میشه،اینجوری میشه،اینجوری میشه.ابراهیم(علیه السلام)تازه شروع میکنه به گریه کردن.
ایشون از قبل میدونسته،اگر از قبل میدونسته،پس چرا بعد از اون باز جبرئیل میآد و ذکر ماجرای امام حسین(علیه السلام)میکنه،چرا؟این در مورد روایت،قرآنیش؛اصلا چرا ابراهیم(علیه السلام) این رفتار رو نشون میده میآد تا ذبح اسماعیل،خدا (کات)میکنه میگه«إنّا فدیناه بذبحٍ عظیم»این ماجرار فت برای ذبح عظیم؛شما اینها رو بذارید کنار هم او یک رفتار انجام میده،رفتاری که از قبل ماجرای امام حسین رو میدونه،یک رفتار انجام میده،خدا کات میکننه،جلوش رو میگیره،چاقوکند شد یعنی خدا جلوش رو میگیره،والّا ابراهیم(علیه السلام)کوتاه بیا نبود که،خدا جلوش رو گرفت.خدا جلوی ابراهیم(علیه السلام) رو گرفت«فدیناه بذبح عظیم».
بله ابراهیم(علیه السلام)سر بلنده ،خیلی کار کرده در عالم،خیلی کار کرده.او وظیفه اش رو انجام داده،تلاشش رو کرده.آدم (علیه السلام)در بهشت با ماجرای امام حسین(علیه السلام)آشنا شد،چند بار در بهشت با ماجرای امام حسین(علیه السلام)آشنا شد،یکبار به عرش نگاه میکنه اون نور امام حسین(علیه السلام) رو که میبینه،میگه من این نور رو که نگاه میکنم،اینجوری میشه،ماجراش آشنا میشهودر بهشت دوباره حضرت زهرا(سلام الله علیها) رو میبینه،ایشون رو میبینه،اطرافش رو میبینه،اونجا باز با ماجرای امام حسین(علیه السلام)آشنا میشه،چند بار ایشون حتی در موقعی که در بهشت بوده،دردوران قبل از بهشت تا انتهای بهشتش با ماجرای امام حسین آشنا میشه.
حالا این روایات رو باید درست گذاشت کنار هم.مثلا وقتی اینها رو خوب کنار هم بچنیم بعد آیات قرآن رو بچینیم بعد تحلیل کنیم یه مفهوم دیگری داره،ولی مستقل نگاه کنی یکی ببینی انفرادی ببینی،نکته ای ببینی به عنوان یک نکته زیبا میشه،مثلا یک نکته ی زیباست آدم(علیه السلام) در مسیری رسید به کربلا پاش خون اومد،ماجرای امام حسین دوباره. دوباره اش رو دیگه نمیگن،ماجرای امام حسین گفته شد.
این دوباره اش مهمه،چند باره اش مهمه،اگر چند بارست پس جدید نیست،آدم (علیه السلام) که نعوذاًبالله فراموش کار نیست،بگیم مثلا پارسال بهش گفته بودند یادش رفته تا امسال.درسته؟
ماجرا چیه؟چرا ؟او اصلا کربلا چی کار میکرد؟اونجا برای چی رفته بود؟چرا رفته بود اونجا؟آدم برای چی رفت اونجا؟این مهمه.میگن خب اتفاقی اونجا رد میشد پاش خون اومد بعد ماجرای امام حسین رو براش گفتند.نه!از قبل با ماجرای امام حسین(علیه السلام)آشنا بود.آقا جان !آدم (علیه السلام)مثل من و شما نیست که؛آدم(علیه السلام)در بهشت هم با ماجرای امام حسین آشنا بود،بعد از بهشت هم آشنا بود،بعد از بهشت اصلا توبه کرد با توسل به اهل بیت.
چرا ماجرای امام حسین رو بعد از توبه اش بهش گفتند؟گفتند ای آدم!ببین مسیر به کجا رفت؟دید ملائکه گفته بودند.اینجوری نگاه کن.دیدی در بهشت بهت نشون دادیم اون امام حسین رو،تو حال میکردی،اون حب بود او میکشید،حالا دیدی الان از بهشت اومدی بیرون،دیدی بهشت رفت،بهشت رفت حالا ببین امام حسین چی میشه،آدم (علیه السلام)شروع میکنه به شیون،به سر وکله زدن ،طبیبعیه،آدم باشه باید اینکار رو بکنه،او که واقعا دیگه آدم بود.
یکی آدم باشه باید این کار رو بکنه،درسته ؟ماها این کاررو نمیکنیم،بعضی ها شاید این کار رو نمیکنند آدم نیستند.آدم به مفهوم آدمیزاد،او آدم بود،آدم بود بابا رسول بود،آدمی رشد یافته بود ،واقعا آدم بود اسمش هم که آدم بود دیگه درسته؟واقعا آدم بود،
خب حالا یه بار اینجوری نگاه کنیم،او رو خدا خلق کرده،گفته ای آدم تو باید خلیفه رب باشی،تو باید مجرای نور همین انوار به دور عرش باشی،تو بایدزمینه ای فراهم کنی برای اینها،اصلا من تو رو برای این آوردم،میگیم بسم الله.
خب حالا بهشت برپاشد وفلان ......یه خطا کرد، از تو بهشت افتاد، بیرون ماجرای بهشت تغییر کرد،درسته؟اومدی بیرون حالا خداوند از طریق جبرئیل(علیه ا لسلام)اومدن سراغ آدم،خب آدم میخواد توبه کنه،میگن خب باشه باز به همونا توسل کن.حالا توسل و اینها چه جوری بود بماند،میرسه به امام حسین،باز حب.میگه وایستا!میخوام یه ماجرا برات تعریف کنم.حالا این مسیر که شروع شد ،این موضوع بعد از«قلنا اهبطوا منها..»است یعنی یک هبوط صورت گرفته،هبوط آدم (علیه السلام)صورت گرفته از بهشت دیگه دور شده،حالا ماجرای توبه و امام حسین و اینها مطرح شده،چرا اینجا مطرحه؟چرا اینجا اینجوری مطرح میشه؟
آدم ببین مسیر چه جوری شد؟خب این آدم رفت تا کربلا رو پیدا کنه،موضوع مهمه،آدم (علیه السلام)رفت تا کربلا رو پیدا کنه،میگه اینجا چه خبره؟اینجا چرا باید اینجوری بشه؟
همه ی انبیاء ع در فضای اینکه من باید یه کاری بکنم،یه دور رفتند کربلا،شایدم چندین دور رفتند کربلا
چرا همه ی انبیاء به کربلا رفتند؟ما میخونیم میگیم همه ی انبیاء،به کربلا رفتند،همه ی انبیا،همه ی خوبان که اصلا نبی نبودند مثل مریم(سلا م الله علیها)به کربلا رفتند و انجا یک بار روضه خوانی امام حسین شد.اینرو تازه مداح خوبا میگن،مداح خوبا اینجوری میگن حالا از چند تا کتاب بخصوص این اقوال در یکی از کتابها درمورد امام حسین(صلوات الله علیه)کتاب «خصائص الحسینیه»نقل است.یعنی «خصائص الحسینیه»تقریبا میشه گفت،یکی از بهترین کتابها در مورد اما حسین(صلوات الله علیه)هست،کتاب بسیار عمیقی هست ولی یک ضعف داره،نکته نکته است.الحق و الانصاف نکته هاش هم خیلی عمیقه،نکته های عمیقی گفته،ولی خب نکته نکته است،خب این اقوال زیاد اونجا نقل هست،ولی سوال اینه چرا همه ی انبیاء به کربلا رفتند؟چرااین ماجرا؟
به شما میگن یکی از بهترین خوبانی که شما خیلی دوستش داری،همه ی زندگیت رو براش میدی،این آدم قراره بیاد در این نقطه فلان بلا سرش بیاد،شما حتما بلند میشی میری اون جا،اصلا دنبال اینی که من برم اون زمین رو جدا کنم بذارم یه جای دیگه،دیگه اون زمینه نباشه،من باید یه کاری بکنم،غیر ازاینه؟
در فضای این که من باید یه کاری بکنم، بلند شدی رفتی اونجا،همه ی انبیاء ع در فضای اینکه من باید یه کاری بکنم،یه دور رفتند کربلا،شایدم چندین دور رفتند کربلا،بسیاری از انبیاء و خوبان چندین بار در فضای کربلا رفتند.
سید ما رسول الله(صلوات الله علیه)رفت،امیر المومنین(علیه السلام)رفت،همه رفتند،این ماجرا نباید بشه،ولی چرا داره میشه؟همه سعی کردند نشه،اوجشون مثلا خیلی از آدم ها،مثلا ابراهیم (علیه السلام) سعی کرد نشه.
در روایات داریم ظهور قرار بود به وسیله امام حسین ع در سال 61 هجری برپا بشه، سخن امام حسین ع اینه که، من قیام می کنم کی میتونه از من محافظت کنه؟ کی میتونه یاوری کنه؟امام حسین(صلوات الله علیه)ندا هم داد دیگه«هل من ناصر ینصرنی»؟کی میتونه من رو نصرت کنه؟هیچ کس.
مهمه دیگه؟این یک نشانه است. میخواید ظهور برپاشه؟امام حسین گفته بسم الله الرحمن الرحیم،میخواید ظهور برپاشه؟بسم الله الرحمن الرحیم،من امام شما هستم،ظهور با من برپا میشه،میدونید که در روایات هم داریم که ظهور میخواست با امام حسین(علیه السلام)برپاشه،اصلا در روایات داریم که سال شصت و یک هجری میخواست ظهور برپاشه،یعنی میخواست اون دولت حقه ی اهل بیت اتفاق بیفته،میخواست یعنی چی؟یعنی که بسم الله دیگه،مگه نمیخواید؟ مگه همه ی انبیاء و اوصیا نگفتید ظهور،مگه همه ی خوبان نمگید ظهور،برای ظهور مگه نباید امامی قیام کنه؟
من قیام میکنم،کی میتونه از من محافظت کنه؟ کی میتونه یاوری کنه؟امام حسین(صلوات الله علیه)ندا هم داد دیگه«هل من ناصر ینصرنی»؟کی میتونه من رو نصرت کنه؟هیچ کس.
«کل یوم عاشورا کل ارض کربلا» یعنی؛ هرروزی که امام حسین(صلوات الله علیه)قیام کنه،اون روز عاشوراست،اون جا هم کربلاست،اون زمین برای امام حسین کربلا میشه،اون روز هم عاشورا میشه و او رو خواهند کشت
امام حسین(علیه السلام)وقتی این ندا رو میدادند برزخ چه خبر بوده؟انبیاءورسل چه کار میکردند؟«هل من ناصر ینصرنی؟آیا کسی میتونه من رو نصرت کنه؟لذا فرمودند که چی؟ «کل یوم عاشورا کل ارض کربلا»هرروزی که امام حسین(صلوات الله علیه)قیام کنه،اون روز عاشوراست،اون جا هم کربلاست،اون زمین برای امام حسین کربلا میشه،اون روز هم عاشورا میشه و او رو خواهند کشت.به کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا،اینجوری باید نگاه کنیم،امام حسین (صلوات الله علیه)اینجا هم،بیاد قزوین؛اینجا هم کربلاست،امروز هم عاشورا ست،چرا؟
چون اگر اینجا قیام کنه او رو خواهند کشت،اینجا برای او کرب و بلا میشه.اونجا (کربلا)اسمش یه چیز دیگه بود،بخاطر ماجرای امام حسین این کربلاست،کربلا اسمش یه چیز دیگه است،بخاطر اینماجرا کربلاست.اگر عاشورا،ماجرای عاشورا هر کجا اتفاق بیفته اونجا کرب و بلا است.