اگر اهل نماز باشیم، با همان سرعت انبیاء ع در زمان خودشان رشد می کنیم، الان فاصله ما با انبیاء ع تا بی نهایت است
اینکه جلسه ی گذشته مطرح شد با پرداختن به نماز با سرعت انبیاء(ع) رشد کنیم، منظور با سرعت آنهاست. ولی فاصله ی ما با انبیاء و رسل(ع) تا بی نهایت است! یعنی چشم ما، حتی فکر ما، تخیّل ما به هیچ وجه توان درک جایگاه مثلاً ابراهیم(ع) را ندارد. ولی دلمان خوش است، می گوییم اصلاً با همان سرعت می رویم. با کدام سرعت؟ با سرعتی که انبیاء(ع) آن موقع رشد می کردند، اگر اهل نماز باشیم. اگر اینگونه به نماز بپردازیم. خب، سرعتش چقدر است؟ مثلاً هزار کیلومتر بر ثانیه. خب، انبیاء و رسل(ع) الآن با چه سرعتی سفر می کنند؟ ابراهیم(ع) الآن با چه سرعتی می رود؟ نمی دانیم. کجاست؟ نمی دانیم.
بر محمد و آل محمد صلواتی بفرستیم.
شروع معراج نماز؛ حرکت روحی در نماز به سمت حرمهای اهل بیت ع است
بله، نگاه ما به نماز اینطور است که وقتی فرصت نماز شد، یعنی وقت رفتن است. وقت رفتن به سمت حرم اهل بیت(ع). یعنی اینجوری شروع کردیم. اگر ما برویم تا حرم اهل بیت(ع)، یعنی تا این سطح (اشاره به ارتفاع فرض شده، حدود ده سانتی روی زمین) در نماز اوج می گیریم. اگر فرض کنیم نماز تا آن ستاره ها باشد! ما تا این سطح در نماز اوج می گیریم، اگر موقع نماز حرکت کنیم به سمت حرم اهل بیت(ع). برویم مثلاً حرم امام رضا(ع). مثلاً وقتی فرصت نماز شد شما از صحن گوهرشاد ورود کنید به سمت حرم امام رضا(ص) و در آنجا نماز بخوانید. حسی را داشته باشید که آنجا دارید. شروع معراجِ نماز است. و بعد از نماز کمی تأمل کنید، یک کمی از خودمان بپرسیم؛ که چی شد؟ آیا شد؟ آیا من معراج رفتم؟ شروع کردم؟
برای معراج در نماز، نیاز به انتظار نماز داریم
برای این موضوع پس ما نیاز به انتظار صلاة داریم. منتظر نماز باشیم. منتظر نماز باشیم یعنی چی؟ دوستان یک مقدار در موردش صحبت کردند.
موضوعات مهم انتظار صلاه؛ نظر داشتن به صلاه، مهلت، و اینکه به زمانی نزدیک می شوم که امام(ع) می خواهد اقامه ی نماز کند.
یکی از موضوعات مهم در انتظار صلاة که هفته ی گذشته هم در موردش صحبت کردیم، نظر به صلاة است. دیدید مثلاً یک موقعی می گویند: به این موضوع نظر داشته باش؟ دقت کردید؟ با همین مفهوم شما نگاه کنید. انتظار صلاة یعنی به نماز نظر داشته باش. خب، ما در طول ساعات روز، ساعاتی که بر ما می گذرد، چقدر به نماز نظر داریم؟ این موضوع، موضوع مهمی در انتظار صلاة است؛ نظر داشتن به نماز. انگار که نگاه من به نماز است. از شما می پرسم: الآن نگاهت به چیست؟ مثلاً بروم به خانه شام بخورم. برفرض، می خواهم بروم یک جایی مهمانی. می خواهم بروم مثلاً فوتبال. نگاه من به نماز است. نظرم به نماز بعدی است. و درست است در این فضا ممکن است خیلی از امورات اجتماعی را داشته باشم، ولی نظرم به سوی نماز است. این در انتظار صلاة هست. در انتظار صلاة دیگر چی هست؟ مهلت. شما وقتی منتظر صلاة هستی، خودت را در فضای یک مهلت می دانی. می گویی: انگار خدا به من یک مهلت دیگر داده. ببینید، شما فرض کنید یک امتحان الآن از شما می گیرند که این امتحان خیلی مهم است، سرنوشت ساز است، اصلاً امتحان کنکور است، بعد به شما می گویند: خب، نه حالا دیگر اشکال ندارد، خراب کردی اشکال ندارد، فردا مجدداً از شما امتحان می گیریم. بیست و چهار ساعت به شما مهلت می دهند، شما توی این فضای مهلت چه حسی داری؟ همه مان درک کردیم دیگر، یک موقعی یک مهلتی که خیلی برای ما ضروری بوده، بعد این مهلت را به آدم می دهند. پس یک حس ما در انتظار صلاة بایستی حس کسی باشد که یک بار دیگر مهلت گرفته. این آدم را یاد چه می اندازد؟ یاد قیامت. در قیامت خیلی از انسان ها درخواست مهلت می کنند. خدا دیگر بهشان مهلت نمی دهد. نماز هم به نوعی، از این منظر که نگاه کنیم، شبیه قیامت است. وقتی صدای اذان درمی آید یعنی مهلت تمام شد. به خاطر این است که گاهی ما در احوال اهل بیت(ع) داریم که با صدای اذان، اصلاً رنگ و رویشان عوض می شد. یعنی مهلت تمام شد، دیگر مهلتی نیست! محل نمایش نتیجه ی اعمال است. "حیّ علی خیر العمل"، بشتابید به سوی نتیجه ی اعمالتان. بهترین نتیجه ی عمل شما، همین نماز شماست! خب، نگاه کنید ببینید نتیجه ی بهترین اعمالتان چیست؟ یعنی نماز برای ما میزان است. میزان سرافرازی در قیامت. به خاطر این می فرماید که: "إن قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها". بهترین نتیجه ی اعمال، نماز است. خب یک نگاه ما به نماز، به انتظار در نماز، نگاه مهلت است. یعنی خدایا به من مهلتی دوباره دادی. وقتی نماز می شود، انگار داریم قیامت را تجربه می کنیم. نماز تمام می شود انگار خدا یک بار دیگر به ما مهلت داده. یک صلواتی بفرستیم.
انسان در این مهلت چه می کند؟ نظرش را، نگاهش را عمیق تر می کند. نگاه می کند که؛ من چه کردم؟! وقتی کسی برای یک کاری مهلت پیدا کند، مهلت دوباره، به بار قبلی اش نگاه می کند، می گوید: من چه کردم؟ این چی بود؟ نماز بود؟ بله دیگر، الحمدلله نمازمان را خواندیم. می گوید: اِ ، اگر نماز بود، معراج بود؟ نه دیگر، معراج که نبود. می گوییم: خب، سیدمان رسول الله(ص) فرمودند: "الصَّلاةُ مِعراجُ المُؤمِن"، نماز معراج است. می گوید: خب، حالا نماز بود ولی معراج نبود، گیر نده دیگر. نه، شما نگاه می کنی، می گویی: خب، نبود. این نماز گذشته ی من یک "رفتن" نبود. حالا چرا نبود؟ می گویی: خب سبک نیستم. یک کم می پردازی، یک کم به خودت می پردازی، به صفاتت می پردازی. آماده می کنی، از پیش می فرستی برای نماز بعدی. « ما تُقَدِّمُوا » اینجا اینجوری می شود، شما از پیش می فرستی برای نماز بعدی. این ها همه اش در فضای انتظار صلاة است ها! بله در انتظار صلاة، که ما را کمک می کند به سمت برپایی یک نماز.
این نگاه است، که ما نگاه داشته باشیم که خدایا به زمانی نزدیک می شوم که امام(ع) می خواهد اقامه ی نماز کند. از شما می پرسند: امام(ع) چه می کند؟ می گویی: نمی دانم. می گویند: اِ ، نمی خواهی بدانی؟ تو چه جور شیعه ای هستی که نمی دانی امام(ع) چه می کند؟! خب، نمی دانم دیگر! زور که نیست، نمی دانم امام(ع) چه کار می کند. می گویند: خب، اشکال ندارد، نمی دانی؟ به همانی که می دانی، عمل می کنی؟! "مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمْ، عَلَّمَهُ الله ما لَمْ یَعْلَم"، می فرماید که: هر کس به آن چیزی که می داند عمل کند، خدا آن چیزی که نمی داند را هم به او یاد می دهد. صلواتی بفرستیم.
بله، اگر کسی به آن چیزی که می داند عمل کند، خدا آن چیزی که نمی داند را به او یاد می دهد. من از شما یک سؤال می پرسم؛ شما اصلاً نمی دانی امام(ع) چه کار میکند؟! می گویی: ولی یک چیز را می دانم، وقت نماز اقامه ی نماز می کند. درست است؟! واقعاً اگر شما یک چیز از امام(ع) بدانی، یعنی بدانی مثلاً امام(ع) پنج ساعت دیگر چه کار می کند؟ اصلاً کلّ این پنج ساعت با آن زندگی می کنی. درست است؟ من می دانم پنچ ساعت دیگر امام(ع) این کار را می کند. من می دانم پنج ساعت دیگر (اصلاً ارتباطی به من ندارد ها!) مثلاً از آن خیابان رد می شود! این را می دانم، پنج ساعت دیگر. هیچ ارتباطی به من هم ندارد، قرار هم نیست من آنجا باشم. ولی این را می دانم! پنج ساعت دیگر! همه اش به ساعت نگاه می کنی. کلّ حواست به پنج ساعت بعد است، کلّ لحظه ها. همه اش می شماری. لحظه به لحظه. درست است؟ می گویی: همین الآن امام(ع) دارد از آنجا رد می شود! می گویند: خب، به تو چه ارتباطی دارد؟! می گویی: نه، همین که من می دانم برایم خیلی است!
امام(ع) چه کار می کند؟ می گویی: حداقل من می دانم پنج تا نماز واجبش را که می خواند. یعنی وقت اذان شد می دانم امام(ع) به نماز است، و آن هم اقامه ی نماز. چیزی که آرزوی من است. من هم دوست دارم یک ذره آن جوری باشم. من می دانم امام(ع) کِی دارد اقامه ی نماز می کند. اینجوری نگاه کنیم خیلی خوب است ها! نه؟ این را یادمان باشد، ذیل این بحث؛ "مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمْ، عَلَّمَهُ الله ما لَمْ یَعْلَم". این سومین مطلبی را که خدمتتان عرض کردم، مطلبی است که ما باید بر خودمان حاکم کنیم. در این فضا زندگی کنیم. آن بحث های قبلی را هم ذیل این قرار بدهید؛ که مهلت داشته باشیم و بحث های دیگر. همه ذیل این موضوع باشند. بر محمد و آل محمد صلواتی بفرستیم.
دوستان نظر کنیم به این مطلب و به این ماجرا. به خودمان اینجوری بگوییم، بگوییم قرار بود من بعد از ده نماز تا اینجا (اشاره به ارتفاع فرض شده برای رفتن روحی در نماز) بیایم، الآن مثلاً صد نماز گذشته! تا کجا آمدم؟! به این ماجرا نظر کنیم، یعنی اینجوری. یک جهت کلّی نظر این است. خب، اگر دوستان باز مایل باشد یک چند کلامی در خصوص ذکر نعمت و شکر نعمت صحبت کنند. مثلاً از حال و هوایشان در این دو هفته ی اخیر. به خصوص از حال و هوایشان نسبت به نماز.
یکی از صحابی پیامبر(ص) خدمت ایشان می رسند، از ایشان می خواهند که بروند لیلة القدر. احتمالاً ایام نزدیکِ لیلة القدر بوده. از ایشان درخواست می کنند یا حالا غریب به این مضمون که؛ بروم آنجا، در فضای لیلة القدر باشم. پیامبر(ص) به ایشان می فرمایند: باشد، برو این نماز را بخوان برو لیلة القدر. جالب است. یعنی می شود دوستانِ در این جمع، یک فرصتی نزدیک به لیلة القدر، اگر مثلاً از ایشان بپرسیم که خب، شما لیلة القدر می خواهی چه کنی؟ بگوید: خب سؤال دارد؟ می روم لیلة القدر دیگر. چه جوری می روی؟ خب، دیگر چه جوری ندارد که، با نماز. من لیلة القدر نماز می خوانم می روم لیلة القدر. دیگر کاری ندارد که، من که کلاً در رفت و آمدم. جالب می شود ها، نه؟
بنده هفته ی گذشته عرض کردم خدمت یکی از دوستان که دو ماه بعد می آیی می نشینی اینجا و گریه می کنی، دوستان دیگری هم بودند که شنیدند، خطاب به بقیه هم بود، هیچ فرقی ندارد برای شما هم هست. علتش را می دانید چیست؟ نه، تحلیلش را می دانید چیست؟ نمازِ همین الآن شما، از قبل از دو هفته ی گذشته ی شما خیلی بالاتر است. ولی شما چیزی چشیدید که این نماز دیگر برایت نماز نیست. مزه ی چیزی آمده زیر زبانت، در وجودت، که حس می کنی دیگر این نمازه نماز نیست! ده نماز، حالا یک چندتایی بیشتر یا کمتر، چیزی را حس کردی و چشیدی که الآن حس می کنی که دیگر آن را نمی چشی! البته آن دوستانی که اینجوری حس می کنند ها! بعضی ها ممکن است الآن در دلشان بگویند که: ای کاش آن شب که صحبت کردند ده نماز، و خوشحال شدیم گفتیم ده نماز دیگر می پریم، الآن توی دلشان بگویند: ای کاش مثلاً می گفتند ده هزار نماز. بعد از ده هزار نماز، نه؟ حداقل ما ده هزار نماز در آن فضا می رفتیم. بعضی ها ممکن است الآن اینجوری فکر کنند. ولی چرا؟ این چیست؟ هفته ی گذشته هم خدمت دوستان عرض کردم، گفتم: آن چی بود؟ و به دوستان عرض کردم که به این موضوع بپردازید. چون الآن یک مقدار فضاهای بعدی (دوستان) را تصور می کنم که چه هست.
ارتقاء و رشد در نماز را باید ذکر کرد
بله عرض بنده خدمت دوستان، آن موقعی که در تب و تابِ لذت این فضا بودند، کِیف کرده بودند، خاطرم هست برخی از دوستان هفته ی گذشته (حالا یا اواسط هفته، یا اواخر هفته) می فرمودند که: تمام نمازهای قبلی من یک طرف، این یک هفته یک طرف! درست است؟ بعضی از دوستان همین جوری می گفتند. همین جور بود؟ تقریباً، کسی اصلاً نبود که بگوید فرق نکرد. بعضی ها می گفتند: خیلی فرق کرده. اصلاً یک جور دیگر شده کلاً. بعضی ها می گفتند: نه، فرق کرده. درست است یا نه؟ یادتان هست؟ من جلسه ی پیش این را تک تک از دوستان پرسیدم. یعنی پرسیدم که یادشان بماند. چون انسان فراموش کار است. پس هفته ی پیش گفتیم به یک چرا بپرازید، الآن می گوییم خب به دو چرا بپردازید! چرا آن؟ به آن که نپرداختید؟ حالا یک چرای دیگر هم بر چراها افزوده شد! حالا چرا این؟ آدم بایستی در رشد، در یک فضای تربیتی، به سرعت به موضوعات بپردازد. نباید موکول کند به بعد.
شاید تصورتان اینطوری باشد، در کل عرض می کنم ها، استثنا دارد در بین دوستان. ولی در کل تصورتان اینجوری باشد؛ ببینید در دو هفته ی گذشته این فضا بود، از این نقطه(کف) یک دفعه به این فضا(تا یک ارتفاعی بالا)، بعد این مسیر را آمدیم(به سمت پایین)، الآن اینجاییم(پایین تر از فضایی که در این چند نماز داشتیم). اگر خوب ادامه ندهی این مسیر همین جوری ادامه پیدا می کند (منفی)! می رسی به یک نقطه ای که همیشه ناراحت هستی. فضایی که داری از فضای مثلاً یک ماه قبلت خیلی بهتر است ها! یک آدمی که همیشه نان خشک می خورده، حالا مثلاً ده وعده به او بوقلمون بدهند. بعد حالا بعد از آن شروع کنند به او نان خشک بدهند، اصلاً نان خشک هم نمی دهند، این دفعه نان را کمی خیس هم می کنند به او می دهند که حالا یک ذره نرم است. ولی می گوید: اَه، چی است اینها که من می خورم؟ نه؟
در نمازهای هفته ی گذشته تغییر بود، اثر گذاری خاصی بود، اینها بود ولی چرا بود؟ چی بود؟ چطور بود؟ بعد، اگر مثلاً خدای نکرده یکی از دوستان اینجوری فکر می کند یا در این فضا هست یا این را حس می کند که الآن دیگر آن جوری نیست؛ خب، چرا نیست؟ من هفته ی گذشته عمداً خدمتتان عرض کردم که این ماجرا را ذکر کنید. یادتان هست؟ ماجرا را ذکر کنید، به آن بپردازید. بگویید چی بود؟ حالا برخی از دوستان هم هفته ی گذشته تلاش کردن به موضوع بپردازند. ولی در همان ده دقیقه!
یک عمر داریم نماز را تکرار می کنیم. دو هفته است که تصمیم گرفتیم تکرار نکنیم. حالا اگر دو بارش تکرار شد، دلسرد نشویم. یک عمر داشتیم تکرار می کردیم! مثلاً ده بار غذای لذیذ خوردیم، بعد آمدند نان و پنیر گذاشتند جلومان دلسرد نشویم. ما یک عمر داشتیم نان خشک می خوردیم. دلسرد نشویم، بلکه ذکر کنیم، مثل همان نگاه و ذکری که دوستان داشتند، بگوییم خدا توجه دارد. همین که ده بار به ما تجربه ی یک غذای لذیذ داد. خدا به ما توجه دارد. حالا خدا را شکر، الآن هم به نان و پنیر تبدیل شده آن نان خشک. دلسرد نشویم. ولی اینجوری نگاه کنیم؛ یعنی من باید غذای لذیذ بخورم؟ نماز من باید حداقل آن باشد، چرا نیست؟
نماز من باید « تَنْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْکَر» باشد. نماز من باید جوری باشد که در صحنه های آخرالزمان با یک نمازم یک هجمه ای از پلیدی ها را پس بز
مسیر جای خود، ولی کالا و قیمت اعمال جای خود. ببینید مثلاً شما مسیرت به سوی جبهه های جنگ است، باشد، ولی چی داری می خوری؟ سلاحی که همراهت داری چیست؟ می گویی: مسیرم به سمت جنگ است، و آنجا می روم و کلاً هیچ سلاحی ندارم، یک پیراهن به تنم هست، یک مقدار نان هم برداشتم با خودم دارم می روم جنگ. به تو می گویم: نرو! برو حالا برو، ولی تا آنجا نرسیده رفتی هوا. یکی می گوید: من دارم می روم جنگ، به سمت میدان جنگ دارم حرکت می کنم، بهترین زره ها تنم هست، بهترین سلاحها دستم است، بهترین آموزش ها را دیده ام. مسیر دوتاشان یکی است. آن که با روش اول هم می رود قابل تقدیر است چون مسیرش درست است، ولی نگاه اینجوری به نماز یعنی مؤثر بودن. یعنی در اوج اثرگذاری. نه برای خود ها! این مثالی که می زنیم از غذا و اینها، مثال است، برای خود نیست که! برای امام(ع) هست. برای امام(ع). بله، حالا ما در مسیر امام(ع) همین نمازی که می خواندیم، می خوانیم، ولی در مسیر امام(ع). ما باید شروع کنیم. یکی می گوید: نه، من در مسیر امام(ع) نمازم باید اثرگذار باشد. نماز من باید « تَنْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْکَر» باشد. نماز من باید جوری باشد که در صحنه های آخرالزمان با یک نمازم یک هجمه ای از پلیدی ها را پس بزنم. فکر کنیم به این موضوعات، فکر کنیم. این همه درس نظام بشر، نظام عالم برای چیست؟ صلواتی بفرستیم.
إن شاء الله به زودی دوستان مجدد این فضا را تجربه می کنند. ولی به این فکر کنند که فضا چی بود؟ و چطور می تواند باشد؟ چطور می تواند باقی بماند؟ لیلة القدر نیست. قیمت دارد ها! ما در چند روز گذشته در لیلة القدر که نبودیم، بودیم؟ مگر ماه رمضان است؟ لیلة القدر است؟ ولی یک دفعه مثلاً می بینید، بیست و چهار ساعت، چهل و هشت ساعت مثلاً فلان دوستمان فضایی را تجربه می کند، که وقتی امروز می خواهد از آن صحبت کند با لیلة القدر مقایسه می کند! می گوید: همان بوده، شروعش همانجا بوده، اینجا تازه ادامه پیدا کرده است. درست است؟! می خواهم مطلبی عرض کنم خدمتتان ها. یعنی می توانست لیلة القدر هم ادامه پیدا کند! یعنی چند بار این فضاها را تجربه کرددیم. یک بار یک ذره آدم شدیم داریم به آن فکر می کنیم چرا ادامه پیدا نمی کند؟ آن فضا چی بود؟ بله وقتی شما انتظار نماز می کشید، شیاطین هم انتظار نماز می کشند. شما انتظار برپایی نماز، شیاطین انتظار برهم زدن نماز. لذا خدا در قرآن به آنها می فرماید که: « وَ انْتَظِرُوا إنّا مُنْتَظِرُون». به پیامبر(ص) یا به خوبان می فرماید که به آنها بگو که شما منتظر باشید ما هم منتظریم. آنها هم در این ماجرا نظر می کنند. لذا اینکه جلسه ی گذشته و این جلسه هم بخش قابل توجهی در مورد انتظار، انتظار نماز صحبت کردیم، اینجا یکی از راه هایی است که ضربه خور است، و ما اینجا را رها کردیم. رها نکردیم؟ بعد می گویی: چرا (نمازم) آن جوری نیست؟ به فضای انتظار نماز خیلی توجه کنیم. به خصوص با این چند فضایی که امشب صحبت کردیم، این موضوع ما را فضای آن دژ می کند. ما وارد آن فضای دژی می شویم که می گوییم آسیب کم می شود. مثلاً با آن موضوع سوم، موضوع آخری که در مورد انتظار نماز صحبت کردیم، شما در چه فضایی هستید؟ می گوییم: تو منتظر چی هستی؟ من منتظرم امام(ع) می خواهد نماز بخواند. من می دانم امام(ع) وقت اذان نماز می خواند. من یک رفتار بزرگ امام(ع) را می دانم. چرا تو داری نماز می خوانی؟ امام(ع) دارد نماز می خواند. همین فضا را إن شاء الله با سعی و توکل جلو برویم، إن شاء الله به روزی می رسیم که نمازمان اشبه به نماز امام(ع) باشد. مگر چه اشکالی دارد؟ اشکال دارد؟
اگر وارد بهشت شوی، به بهشت بپردازی، بهشت را از تو می گیرند، نماز که " مِفتاحُ الجَنَّۀ " هست. اگر این مفتاح را به دستت بگیری، به بهشتِ نماز بپردازی، نماز را از تو می گیرند.
خدا به ما محبت دارد، قبل از اینکه سعی بکنیم، خدا اول بخشی از محصول را به ما می چشاند. می گوید: بخور. می خوریم. می گوید: حالا برو سعی کن. و الاّ « لَیْسَ لِلإنْسان إلاّ ما سَعی». باید سعی کرد. ولی یک موقعی نچشیده سعی می کنیم، می گویند: برای چه داری سعی می کنی؟ می گویند یک چیزهایی هست! قیمت این ماجرا خیلی بالاست. می چشانند، می گویند: چشیدی؟ حالا سعی کن. این سعی زود نتیجه می دهد، إن شاء الله، به محبت خدا.
به نماز، برای نماز نپرداز، نماز را به خاطر امام(ع) بپرداز. بعد می آیی اینجا می نشینی، می گویی: نماز، چرا نماز نمی شود؟! اگر وارد بهشت شوی، حالا ما اینجوری هستیم دیگر، برای ما اینجوری است! بودی که یک بار!! اگر وارد بهشت هم شوی، به بهشت بپردازی، بهشت را از تو می گیرند. نماز که " مِفتاحُ الجَنَّۀ " هست. اگر این مفتاح را به دستت بگیری، به بهشتِ نماز بپردازی، نماز را از تو می گیرند.
کلّ نگاه ما بایستی به امام(ع) باشد. یک لحظه نباید از امام(ع) چشم برداریم. حتی در بهترین نمازها
نگاه کن ببین چقدر به نماز اینجوری پرداختی؟! حتی به آن نماز خوبها! رفتی توی بهشت، آخیش، چه حالی می دهد، چه نمازی! به به! صفا ...! حالا برو صفا. کلّ نگاه ما بایستی به امام(ع) باشد. یک لحظه نباید از امام(ع) چشم برداریم. حتی در بهترین نمازها. حتی در با لذت ترین نماز. یک لحظه نباید به نماز بپردازیم، به امام بپردازیم. شما می رسید خدمت امام(ع)، فرض کنید. وقتی رسیدی خدمت امام(ع)، فرض کنید امام(ع) به شما می فرمایند که زیر پایتان یک سری چیزها هست، مثلاً یک سری جواهرات هست، یک سری چیزهای خیلی با قیمت، می فرمایند که یک مشت از آنها بردار. شما می گویی: آخ جان، یک مشت برمی داری، خیلی ممنون دست شما درد نکند! عجب جواهراتی! می فرمایند یک مشت دیگر هم بردار. می گویی خیلی ممنون، الآن یک مشت هم بر می دارم. این دفعه دو مشتی بر دارم. باز هم پیش امام(ع) هستی. می گویی: برداشتم، امام(ع) گفت، من هم برداشتم دیگر. یک کسی اینجوری رفتار می کند، یک کسی هم یک جور دیگری رفتار می کند؛ می رسد خدمت امام(ع)، مثلا به امام(ع) دارد نگاه می کند، امام(ع) می فرماید که: زیر پایتان یک سری چیزها هست، آنها را بردار. اینجوری برمی دارد (در حالی که نگاهش را از امام(ع) بر نمی دارد). می فرمایند که: یک مشت دیگر هم بردار. از او بپرسند چی برداشتی؟ می گوید: نمی دانم. امام(ع) گفت بردار خب یک نگاه کن ببین چی برداشتی؟ می گوید: الآن وقت ندارم نگاه کنم، نمی توانم. من نمی توانم نگاهم را از امام بردارم.
هرچه نگاه مان به امام(ع) بیشتر باشد، در نمازمان بیشتر اوج می گیریم. نمازمان پرخاصیت تر می شود
هرچه نگاه مان به امام(ع) بیشتر باشد، در نمازمان بیشتر اوج می گیریم. نمازمان پرخاصیت تر می شود. به نماز می خواهیم بپردازیم، چرا؟ نماز است دیگر، خوب است دیگر، باید آدم نماز را بخواند! نه، اینجوری نگاه نکنیم. به نماز از نگاه استعانت نگاه کنیم. من می خواهم از نماز مدد بگیرم برای نصرت امام(ع). از نماز مدد بگیریم برای نصرت امام. با این بحث ها زندگی کنیم.
اگر یک انسانی بیشتر در اوج ماند، بدانید معصوم است. عصمتش بیشتر است، معصوم بودن، "اوج گرفتن" نیست، "در اوج ماندن" است
امشب خیلی حرف زدیم ها، امشب خیلی مطلب گفته شد. با این مطالب زندگی کنیم، این ها را بیاوریم توی عمل. مطالب عملی است، ما بیاریمشان توی عمل. مطلب عملی را شما می توانی بگذاری توی ویترین!
اگر یک انسانی بیشتر در اوج ماند، بدانید معصوم است. عصمتش بیشتر است. اهل بیت(ع) معصومند، یعنی چه؟ یعنی در اوجشان همیشه می مانند. اصلاً نیازشان به عصمت بیشتر است. عصمتی که آنها می خواهند بیشتر از ماست، چرا؟ چون در اوج هستند. در این نقطه هستند(اشاره به بالا). اگر در این نقطه بودند (اشاره به پایین) به اندازه ی ما عصمت می خواستند. خب، آیا ما هم می توانیم معصوم باشیم؟ می گوییم: بله. اگر بگوییم "می توانیم معصوم باشیم" حرف غلطی است! اول اوج بگیر، اوج گرفتی حالا باید معصوم باشی. معصوم بودن، "اوج گرفتن" نیست. معصوم بودن، "در اوج ماندن" است. ولی اینجوری نگاه نمی کنند ها، به عصمت اینجوری نگاه نمی کنند. مثلاً می گویند: آیا می شود ما معصوم باشیم، عصمت داشته باشیم؟ این حرف غلط است. باید بگوییم: آیا می شود ما اوج بگیریم؟ حالا باید بگوییم: حالا که اوج گرفتم، نیاز به عصمت دارم. مثل چی؟ مثل اینکه مثلاً شما فرض کنید دیواری با عرض نیم متر، و ارتفاع نیم متر. شما می توانی بالای آن بدوی. بالای آن می دوی، ارتفاعش نیم متر است دیگر. این قدر است، مثلاً یک فضای مربع این قدری. شما بالای آن می توانی بدوی. حالا فرض کنید ارتفاع برود بالا، عرض همان نیم متر است ها، ارتفاع بشود پنج متر. این دفعه بالای آن دیگر نمی دوی، ولی راه می روی، کمی تند تند راه می روی. ارتفاع بشود بیست متر. این دفعه یواش یواش راه می روی. ارتفاع بشود هزار متر؛ می خوابی. سینه خیز راه می روی. اصلاً هزار متر نه، ارتفاع بشود مثلاً صد متر؛ دیگر می خوابی. نشسته، یواش یواش، دو دستی محکم می گیری ... مگر عرض اینجا عوض شد؟ نه. ارتفاع بشود هزار متر؛ همین طوری میخکوب می ایستی، می گویی: تو را خدا من رو بیارید پایین. ببینید، وقتی ارتفاع شد صد متر، می گویی: دیگر من روی این دیوار نمی توانم راه بروم. حتماً باید یک چیزی باشد دستم را بهش بگیرم. یک دست آویزی باید باشد. این یک مثال خیلی خوبی برای عصمت است. یک کسی باید باشد، یک چیزی باید باشد من را بگیرد، من روی این اوج حرکت کنم. به خاطر این است که اهل بیت(ع) می فرمایند که: خدایا طرفة العینی ما را به خودمان وا مگذار. چرا؟ کسی دارد این حرف را می زند که بسیار بسیار اوج گرفته. شما هیچ وقت روی این دیوار با ارتفاع نیم متری نمی گویی: یک لحظه دست من را رها نکنی ها! من می افتم ها! هیچ وقت این را نمی گویی. ولی وقتی شد دویست متر، می گویی: تو را خدا یک لحظه دست من را رها نکنی ها! من می افتم. از نوع صحبتت و لحن صحبتت معلوم می شود که ارتفاع خیلی بالاست. تو اوج گرفتی. اگر کسی پرسید اهل بیت(ع) خیلی اوج دارند یا نه؟ بگو: بله. چون با التماس از خدا می خواهند که یک لحظه ما را رها نکنی ها! همین معلوم می شود که خیلی اوج دارند. خب، حالا این را که می خواهند یعنی چه چیزی را می خواهند؟ یعنی عصمت می خواهند. یعنی یک پناه می خواهند، یک دستگیره می خواهند. یک عاصم می خواهند. کسی که نگه شان دارد. خب، نتیجه ی بحث چه می شود؟ یعنی اگر یک روزی، صحنه ای شد، ماجرایی شد، گمان کردی که از سطح دو متر اوج گرفتی، بلافاصله باید به چه چیزی فکر کنی؟ اوج گرفتم ها! خیلی حال می دهد! مثلاً اگر روی همان دیوار باشی، می گویی: اِ ، چقدر جالب شد، دیوار رفت بالا. مثلاً در ده متری همین طور دارد می دود، با سر می آید پایین. با سر می آید پایین! وقتی اوج گرفت، به چه چیزی فکر می کند؟ هم شکر می کند، شکر نعمت می کند که دارد اوج می گیرد، هم التماس می کند، من عصمت می خواهم. من را باید یکی نگه دارد. منطقی هست؟!
کسی که در اوج تر است، التماس و توسلش نیز بیشتر است
می گوییم چه کسی توسل می کند؟ چه کسی توسلش بیشتر است؟ کسی که در اوج تر است. چه کسی التماسش بیشتر است؟ کسی که اوج گرفتنش بیشتر است. می گوییم: خب، چرا اهل بیت(ع) اینقدر توسل می کنند، اینقدر التماس می کنند، اینقدر از خدا می خواهند؟ چون بیشتر در اوج هستند. دیوار نیم متری که کیلومترها اوج گرفته! آنجا دارند حرکت می کنند. کاربردی بود؟! به درد بحث های قبلی مان می خورد؟
موقعی که در اوج باشی، با تبعیت و اعتماد، عصمت محقق می شود، موقعی که در سطح هستی، با تبعیت و اعتماد و توسل، اوج می گیری.
موقعی که در اوج باشی، با تبعیت ، عصمت محقق می شود. موقعی که در اوج هستی، با اعتماد، عصمت محقق می شود. موقعی که در سطح هستی، با تبعیت، اوج می گیری. با اعتماد، اوج می گیری. خب می گویی: اوج گرفتم؛ با سر می خوری پایین. یعنی چی؟ یعنی وقتی من در سطح هستم با اعتماد و تبعیت و توسل، با یک سطحی از این ها، شروع می کنم به اوج گرفتن. می رسم به اوج، می گویم: خب، دیگر اوج گرفتم، سقوط می کنم. وقتی به اوج رسیدم آن وقت باید چه بگویم؟ نیاز من به این ها بیشتر شد. من نیازم به اعتماد بیشتر شد، نیازم به تبعیت بیشتر شد، نیازم به توسل بیشتر شد. وقتی در اوج بودی، چقدر فکر می کردی که نیازت به اعتماد و تبعیت و توسل بیشتر است؟ یا اصلاً آنها چیست بابا؟!!
بر محمد و آل محمد صلواتی بفرستیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم