سفر مشهد ، محرم ، شب آخر


منظر گدا، منظر مهمان و منظر غلام

سفر مشهد ، محرم ، شب آخر

برخی از به عنوان گدا هستند در مقابل اهل بیت ع، برخی به عنوان مهمان هستند، اهل بیت ع به این دو دسته بسیار محبت می کنند، اما یه تعدادی هم هستند که امام (علیه السلام) در این مهمانی برای یک منظوری میگند که بذار اون بمونه . اینجا تازه کار شروع میشه ، چون برای یه منظوری خواستند دیگه لذا اگه لازم باشه او را ارتقاء میدند ، لازم باشه اصلاحش می کنند

شکر هم کردند تشکر هم کردند، تا آخر عمرشون هم قدردان بودند ولی موقعی که غذا می خوردند یه مهمان بودند غذا خوردند رفتند . یعنی خیلی به مهمانی اهل بیت رفتند . الان مثلا یه کسی بیاد پیش شما و بگه که روزی دوبار میره به مهمانی اهل بیت . خیلی ها در طول تاریخ این جوری بودند . ابن عباس یکی از همین افراد بود، خیلی خورد . غذاهای خیلی خوبی هم خورد ولی مهمان بود . هر وقت که غذا می خورد یک مهمان بود . ‌

امام حسین (صلوات الله علیه) یه ابن عباس داره این جا و یک غلام سایه به همراه خودش داره . خیلی جالبه ، این غلام سیاه هم همیشه می خورد ، هر چقدری که امام (علیه السلام) می داد می خورد ولی براش این مهم نبود . فرض کن که یک بار اومده بود پیش امام (علیه السلام) یه چیزی بخوره گیر افتاد .‌

اگه از گدایی امام (علیه السلام) به امید خدا یک قدم جلو تر بریم خیلی بهتر میشه . گدا آن چیزی که می خواد بهش میدند هر چی که میخواد اگه خونه ی کریم بره هر چی که میخواد بهش میدند ، هر چی که البته ظریتفش را داشته باشه دیگه ، یعنی معقول باشه ، ظرفش را داشته باشه ، دستش چقدر جا داره . یه گدا میگه یه کامیون پول بده من ببرم ، خب تو اصلا نمی تونی راه بری من چه جوری رو دوشت اون را بذارم تا ببری . نمیتونی ، بیا حالا دستت را باز کن و جیبات را باز می کنم برو . درسته ؟ به اندازه ی کاسه ای که میگیره بهش میدند . پس آن چیزی که گدا می گیره، آن چیزی که می خواد و به اندازه ی کاسش . گدا این قدر میخواد و بهش میدند . ‌

مهمان هم صاحب خانه یه چیزی جلوش میگذاره که بقول بعضی ها کفش ببُره ، سرش بخوره به سقف . عجب چیزی بود ! بابا ای ول ! تو دیگه کی هستی ؟ من اصلا فکر نمیکردم این را بدی من بخورم ، فکر نم یکردم این قدر به من محبت کنی ، اصلا به مخیلم خطور نمیکرد ، من نمیتونستم خیال کنم که این را به من میدی . اهل بیت (علیهم السلام) با مهمان هم این جوری برخورد میکنند . درسته ؟ یعنی یه غذای بسیار لذیذ و با کیفیت جلوش میگذارند هر چقدر که تونست هضم کنه ، تو چقدر میتونی هضم کنی ولی این دیگه عالیترین غذاست از نظر شماها، یعنی از نظر من ، از نظر منی که مهمان هستم . بخور کیف کن و شما کیف میکنی ها تا مثلا یک سال در خاطره ی شما اون غذا هست . واقعا یک چیزی خوردم من که اصلا یادم نمیاد . 99.9 درصد انسانها توی این دو دسته هستند ، دسته ی دوم خیلی زیبا ترند ولی توی این دو دسته هستند.‌

یه تعدادی هم هستند که امام (علیه السلام) در این مهمانی برای یک منظوری میگند که بذار اون بمونه . اینجا تازه کار شروع میشه ، چون برای یه منظوری خواستند دیگه لذا اگه لازم باشه او را ارتقاء میدند ، لازم باشه اصلاحش میکنند ، هر چقدر که لازم هست . او نمیگه که من را اصلاح کنید ، من را فلان ؛ اگه دوست داری اصلاح کن . یه گوشه ای ایستاده ، کاری میخواند به دوشش بگذارند اصلاحش میکنند می گند خب این بالاخره ... . او که اصلا نگفت که من بمونم که ، اون که همینه ، خب این باید اصلاح بشه . ارتقائش میدند و کار بدوشش میگذارند . اصلا همین که کار بدوشش میگذارند این قیمت داره ، همین که بهش میگند که این جا بمون قیمت داره . ‌

ماجرای زیبای غلام امام کاظم ع؛ بسته امام ع را میگیره، تمام مسیر را با تلاشی بسیار زیاد میره ، میده و اون چیزی را که قرار بوده میگیره و بر میگرده و میره بسمت امام (علیه السلام) و یه چیزی او را هدایت میکنه و اون نور امام (علیه السلام) هست .

امام کاظم (علیه السلام) به غلام داشت خیلی آدم عجیبی بود ، یه غلام سیاه چرده ، جالبه که خیلی از غلام ها هم سیاه چرده هستند ؛ یه غلام داشتند این غلام یه بار ایستاده بود توی محضر امام (علیه السلام) آروم، بدون سر و صدا . اصحاب امام (علیه السلام) هم بودند . امام ( علیه السلام) می خواست یه کاری انجام بده در یه فاصله خیلی زیادی ، مثلا پنج تا شهر اون ور تر ، می خواست یه چیزی را به دست یه کسی برسونه . گفت فلانی (یکی از اصحاب) این را ببر اون جا ، برسون بدست فلانی ؛ اون فرد خیلی معمولی و آروم گرفت، مثلا اون نشست حالا گفت که یه ذره استفاده ببریم بعدا میریم ، تو دلش اینها را گفت ، یه استفاده ببریم ، حالا میریم از این جور حرفها ، حالا که تو مهمانی هستیم این غذاها را بخوریم . حالا الان میریم دیگه ، میریم و این را میرسونیم دیگه و بعدش هم فلانی رو سر راه بهش یه سری میزنیم و میایم . تو دلش این چیزها گذشت . غلام داشت نگاه می کرد ، خیلی بهش برخورد ، خیلی ناراحت شد برای امام ، رو به امام کرد گفت اجازه میدید من این را ببرم ، بدون این که اون فرد دیگر را مخاطب خودش قرار بده ، اجازه می دید من این را ببرم ؟ من این کار را انجام بدم ؟ امام (علیه السلام) بهشون گفت ، بله بفرمایید ، شما بفرمائید ، گفت باشه . ور داشت بره همون موقع ، امام (علیه السلام) بهشون گفت فقط میخواهی برگردی (اونجا قرار بوده که یه چیزی هم بگیره بیاد ) میخواهی برگردی من این جا نیستم ، دارم میرم فلان جا ، تو مسیرت اگه فلان روز اومدی ، می خواهد این ها را بگه میگه آقا جان نمیخواهد که این ها را بگی، من خودم شما را پیدا میکنم . مثلا فرض کن که امام (علیه السلام) از مدینه بره دو تا شهر اون ور تر ، دو تا شهر دیگه یه جا کار داشته ، آقا جان من خودم شما را پیدا می کنم . ‌

این را میگیره تمام مسیر را با تلاشی بسیار زیاد میره ، میده و اون چیزی را که قرار بوده میگیره و بر میگرده و میره بسمت امام (علیه السلام) و یه چیزی او را هدایت میکنه و اون نور امام (علیه السلام) هست .‌

آقا نیاز نیست بگی که کجا هستی من خودم شما را پیدا میکنم . چیزی که او را هدایت میکنه نور امام (علیه السلام) هست . من میخواهم برگردم نگاه میکنم که نور کجاست؟ مسیر نور را میگیرم و میام . ‌

امام (علیه السلام) به ایشون خیلی محبت کردند . میدوه میدوه و میاد میرسه به امام (علیه السلام) اون چیزی را هم قرار بوده تحول بده تحویل میده و میره یه گوشه وای میسته و به امام (علیه السلام) میگه که آقا جان انجام شد ، میره اون گوشه می ایسته . بقیه نشستند . دارند غذاشون را میخورند ، مهمانها هم در سر سفره ی امام نشستند دارند اونجا غذاشون را می خورند . ‌

تا کی باید بریم و یه کاسه بگیریم و بگیم که یه چیزی به ما بدید بریم ؟ تا کی باید بریم بگیم که ما مهمان هستیم بر سر سفره ی شما ، آداب مهمان را هم رعایت کنیم ، غذایی بخوریم و تقدیر و تشکر کنیم و بریم بگیم خدا را شکر که ما به مهمانی امام (علیه السلام) رفته بودیم ؟

بله! ما باید به این فرهنگ یه کم فکر کنیم ، تا کی باید بریم و یه کاسه بگیریم و بگیم که یه چیزی به ما بدید بریم ؟ تا کی باید بریم بگیم که ما مهمان هستیم بر سر سفره ی شما ، آداب مهمان را هم رعایت کنیم ، غذایی بخوریم و تقدیر و تشکر کنیم و بریم بگیم خدا را شکر که ما به مهمانی امام (علیه السلام) رفته بودیم ؟ یعنی باید یه جوری بشه که آدم دیگه فعل ماضی بکار نبره ، من پیش امام بودم ، من به مهمانی امام رفته بودم ، من پیش امام رفتم و یه چیزی گرفتم . ‌

دیگه حالا امام (علیه السلام) عنایت دارند که دیگه هر از گاهی این جوری مهمان هم میان، بعدا میرند اون گوشه میشینند برای خودشون با هم مشورت میکنند ، یه صحبتهایی بینشون رد و بدل میشه . حالا باز ما یه کم دلمون خوشه تا فردا فرصت داریم بیشتر نگاه کنیم بیشتر تامل کنیم که چه جوری باید بریم ، اونهایی که یکی دو ساعت دیگه میخواهند برند من نمیدونم که چه جوری میخواند برد؟ من هنوز به جمع بندی نرسیدم . نخواستم ته دلشون را خالی کنم ها نخواستم بگم ای وای ، و .. . این جوری نیست ، همین قدری هم که الان منظر داریم و دستمون هست خیلی هست خدا را شکر . ولی بالاخره باز سخت هست دیگه یعنی خیلی آدم قرص و محکم نمیتونه برگرده بره . میگه برگردم برم همه ی نگاهم را و قلبم را بیارم تو نگاهم و یک نگاه یکنم ولی اگر باز توجه نکنه چی ؟ یعنی من هی نگاه کنم ، یعنی برسه آدم دم در خروجی بگه بابا من دارم ... نمیتونم بگم که ، دارم میرم ها ! اون داره میگه که من دارم میرم ها ! ‌

اگه آخرش میخواهد این جوری بشه آدم میترسه ، آدم شکسته میشه ، آدم میشکنه . از دست خودش می شکنه ها ، خدایی نکرده این اعتراض به امام نیست . بر میگرده رو به امام (علیه السلام) آخره آخر . اگه این جوری بخواهیم بریم ، آخره آخر ، میگه آقا من نگاه کردم حواستون بود . میگه که آقا شما میشه یه لحظه به قلب من یه نگاه کنید . حواست هست ؟ ببخشید من میدونم که شما حواستون هست ها ولی من برام یه ذره سوال شده، می دونم که شما حواستون هست ، یه ذره نگاه کن ، همین جوری میخواهم نگاه کنی و ببینی که چه خبره ؟ این البته حرف هم داره ها ، یعنی دوستان میتونند خودشون به این فکر کنند به جوانبش ، آیا میتونیم اون لحظه بر گردیم به امام (علیه السلام) بگیم آقا یه بار به قلب ما نگاه کن ؟ میشه ؟ ‌

مطالب مرتبط
تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بالقرآن است