این دغدغه ما باشه: آیا شخصیتم،افکار و امیالم،صفاتم میوه ی درخت حضرت زهرا س هست؟
دوستان! با این چند خط مطلب یک عمر میشه زندگی کرد (جزوه ما محصول چه هستیم؟)، یک عمر میشه مسیر تربیتی رو پیمود،من میوه ی کدام درخت هستم؟من محصول کدام درخت هستم؟میشه یک عمر با این حرف زندگی کرد،آیا شخصیتم،افکار و امیالم،صفاتم میوه ی درخت حضرت زهرا(سلام الله علیها) هست؟اینا باید برای ما پررنگ باشه،اینکه چه شبی شب لیله القدره،از چه ساعتی تا چه ساعتی لیله القدره برای ما اولویت ش بعد از اینها باشه،من کی هستم؟در این مطالب ،گذشته گفته شده بود،مطلب کی بود این تاریخش کی بود؟سه ماه پیش. سه ماه پیش،چه قدر به این حرف بها دادم؟چه قدر تو این فضا زندگی کردم؟سه ماه!آیا در این سه ماه دویدم برای میوه شدن،دویدم برای اینکه وصل به درخت حضرت زهراء(سلام الله علیها)باشم؟این برامون پررنگ باشه.نه خیلی مطلب میخاد ، نه خیلی حرف میخاد،نه خیلی استدلال میخاد،خیلی ساده است همه اینرو میفهمیم،آقا!میوه ی و ثمره ی درخت حضرت زهراء(سلام الله علیها)باش.این باید پررنگ باشه،مدام باید جلوی چشممون باشه،مدام توی ذهنمون باشه،تو قلبمون این خطور کنه تو تصمیماتمون تو رفتارمون در خانواده ،دوستان،کار ،دنیا ،خدا ،نماز.
نماز من نماز کسی هست که ثمره حضرت زهراء(سلام الله علیها)هست؟خب این برامون پررنگ باشه،سه ماه از این مطلب گذشته،آیا روزی ده بار به این مطلب پرداختیم؟چند بار پرداختیم؟ چند بار بهش فکر کردیم؟گفته شد به این مطلب فکر کنید،مهمّه، بهش بپردازید،اینها قیمت داره،قدر محبتها رو بدونیم،قدر نعمات و محبتهای بر سر ایت سفره رو بدونیم،این غذا پیش روی هر کسی نیست،بر سر سفره ی هر کسی نیت،قبول داری؟به این سادگی،به این شفافی،و اینقدر اثر گذار،کاری بر قلب انسان.
یه جو همت میخاد،یه جو عزم میخاد،بیشتر هم نه،اینکه عرض میکنم،خودم و دوستان هم با هم ها!همه باید یه جو،اینقدر که به ذهنم میرسه باید یه جو همت داشته باشیم، یه جو عزم داشته باشیم،دوستمون که مطلب رو میخوند،من داشتم به خودم نهیب میرفتم؛فلانی!چقدر به این حرفها پرداختی؟چقدر بهش پرداختی؟ 90 روز گذشته،90 بار بهش فکر کردی؟9 بار بهش فکر کردی؟آیا الان سر لوحه زندگی من،سرلوحه ی دغدغه ی و دغدغه های زندگی من میوه ی درخت حضرت زهراء(سلام الله علیها)شدن،اینه؟ عرض شد دنبال لیله القدر هستیم،دنبال ثمره شدن باشیم،و الا مثل کسانی هستیم که از سایه ی یک درخت استفاده میکنند،از میوه های یک درخت بهره میبرند،و الا دو تاییم،خدای ناکرده ما اینوریم،درخت اونجاست،گاهی هم ازش استفاده میبریم.واقعا دیگه با این مطالب حرفی میمونه آدم درمورد لیله القدر بزنه؟اصلا حرف چی بزنه؟حرفی میمونه محمد آقا؟یه صلواتی بفرستیم.
در فضا و حال و هوای لیله القدر بمانیم چون رنگ و بوی صاحب لیله القدر رو داره
به بهانه های گفته شده در قبل از این برای آمادگی در بهره بردن از لیله القدر به تک تک اون بهانه ها به یاد لیله القدر باشیم،اینکه از لیله القدر بهره ببریم در یک شب،یک حرفه،اینکه در فضا و حال و هوای لیله القدر بمانیم،حرفی مهمتر،بنا کنیم که در لیله القدر و در فضای لیله القدر بمانیم،چرا؟ چون حال و هوای لیله القدر،حال و هوا و فضای لیله القدر،رنگ و بوی صاحب لیله القدر رو داره،بنا کنیم در این فضا بمونیم،این فضا رو از دست ندیم،دنبال این نباشیم که یک شب یک تقدیراتی انجام شد ویا انجام میشه و ما هم دعا کنیم که تقدیرات خوبی بشه ،بعد خداحافظ. بنا کنیم در این فضا بمونیم بخاطر صاحب لیله القدر.به هر بهانه ای به یاد این فضا باشیم.خاطرتون باشه چند روزای گذشته گفته شد که برای آمادگی در بهره بردن از لیله القدر مثلا در خانواده رحمت و محبت داشته باشید،خب شش ماه دیگه رفتی در خانواده محبتی داشته باشی،به یاد لیله القدر باش،به یاد این فضا باش،اون حرف رو اون مطالب رو اینجوری نبینیم که ؛خب ما بخشیش رو استفاده کردیم،رعایت کردیم،لیله القدر شد تمام شد،دیگه اون حرف ها هم تمام،همیشه هست.
همیشه بخاطر مادر مهربان زندگی کردن انسان رو در لیله القدر نگه میداره
همیشه بخاطر مادر مهربان زندگی کردن انسان رو در لیله القدر نگه میداره،چرا؟چون بخاطر ایشون زندگی کردن انسان رو به ایشون نزدیک میکنه،خانه ایشون لیله القدر هست. لیله القدر قیمت داره بخاطر ایشون،ارزش داره به خاطر ایشون،این مطلب هست که«شرف المکان بالمکین»قیمت لیله القدر به خاطر ایشونه،یه کسی میره پشت در خانه هی در میزنه،میگه میخام برم تو این خانه، خب برو تو، آخیش رفتم تو این خانه،برای چی رفتی تو این خانه؟همینجوری میخاستم بیام تو این خانه، اینجوری نباشیم،من دنبال صاحب خانه هستم،آدرسش اینجاست،این آدرس برام قیمت نداره،این که این آدرس،آدرس این صاحب خانست،قیمت داره،قبوله؟ با اون مطالبی که دوستان زحمت کشیدند و خوندن،همیشه به دنبال این صاحب خانه بودن رو پیگیر باشیم.
لیله القدر یا شب های حول و حوش آن ایام حس هست،حس یک امّی نسبت به مادر مهربان
اینکه من عرض میکنم دوستان مطلبی بفرمایید هم جهت ذکر نعمت و شکر نعمته ،هم جهت اینه که دوستان هر مطلبی میگن تذکری میشه برای همه ،در قلب خودشون بیشتر اثر میکنه،و الا مطلب جدیدی نیست،چه حرف جدیدی باید گفت؟ عرض کردم همین دو سه صفحه ای که دوستمون زحمت کشیدند خوندند برای یک عمر زندگی کردن،برای یک عمر تربیت شدن کافیه،این که دور هم نشستیم،نه از این جهت که مطلب معارفی بخایم الان جدید صحبت کنیم،امشب یا شب های حول و حوش لیله القدر ایام حس هست،حس یک امّی نسبت به مادر مهربان،این یک حسه،حرف نمیخاد،حس بچه های شهر غریب که دور هم بشینند اصلا،نیاز به حرف زد ن نداره،آیا اون حس هست؟ هست.بچه های شهر غریب،بچه هایی که از مادر شون جا موندن،این یک حسه،آیا این حس جا موندگی هست؟
نیمه باز گذاشتن در توسط مادر مهربان س،یعنی بیا!یعنی در رو باز گذاشتم،یعنی دنبال من باش،به من وصل باش،یعنی من رو رها نکن،یعنی مسیر اتصال تو به من قطع نیست
بچه هایی که دور ه میشینند،در چه ایامی؟در ایامی که مادر مهربانی مراسمی برپا کرده در خانه ی خودش،خانه ای که یک روز وارد این خانه شد،دربش رو نیمه باز گذاشت،بچه هایی که به رفتن ایشون نگاه میکردند،به نیمه باز بودن این در نگاه کردند،به هم نگاه کردند،همه ی حرف ها تو همین نگاه ها زده شد،به رفتنش نگاه میکردند،کجا داری میری؟ پس ما چی؟ خیلی حرفها بود در این نگاه کردن ها،به نیمه باز گذاشتن در نگاه میکردند،یعنی بیا!یعنی در رو باز گذاشتم،یعنی دنبال من باش،به من وصل باش،یعنی من رو رها نکن،یعنی مسیر اتصال تو به من قطع نیست،بله این یک حسه،و درو همدیگه،یک نگاه به هم حاکی از کلی حرف،یه نگاه به هم ،فلانی!تو همه ی نگاه ها همه ی حرف ها هست،فلانی!اون مادر ی که گرد و غبار از سرمون شست،اون مادر ی که دستمون رو گرفت،اون مادر ی که سر و رومون رو شست،موهامون رو شونه کرد،ما رو از جاهای دیگه کشوند بیرون،اگه کسانی ما رو اذیت میکردند،ما رو از اون فضا ها آورد بیرون،فلانی«!اون مادر رفت» تو ی این نگاه هست.بله . فلانی !آیا میشه یک روزی کنار ایشون باشیم؟آیا میشه دوباره در کنار ایشون باشیم؟ دستی بر سر ما بکشه،با ما حرف بزنه،بله،من نیاز دارم،نیاز دارم ایشون با من حرف بزنه،نیاز دارم ایشون گرد و غبار های من رو بتکونه.سراغ هر کی که رفتیم،اشاره کرد به ایشون،گفتیم بیایم در قرآن به دنبال سیدمان رسول الله(صلوات الله علیه)بگردیم،گفتیم بیایم در قرآن با ایشون همراه بشیم،اشاره کرد به ایشون،هدایت کرد به ایشون،ولایت کرد به ایشون.
در نگاه و صدا و چهره و کلام بچه های شهر غریب حس غربت هست
بله در نگاه کردن بچه های شهر غریب به هم،خیلی بیشتر از این حرف ها هست،در یک«آه»کشیدنشون خیلی حرف هست،دوستشون از نگاه و کلام و چهره شون خیلی بیشتر از این ها حرف در میآره،آیا من هنوز اونجوری که باید وشاید چهره ی بچه های شهر غریب رو دارم؟آیا دوستم به من نگاه میکنه،این برداشت رو میکنه که در چهره ی تو غربت هست،بله آیا به ما میگه؛ فلانی!دلت برای کسی تنگ شده؟فلانی!از کسی فاصله گرفتی؟آیا در چهره ام اینها هست؟در نگاهم هست؟ در لحن کلامم هست؟فلانی میبینم داری میری مراسم لیله القدر ،ما رو هم دعا کن،ولی ذهنم میآد که در دلت یه چیزی داره میگذره،فلانی از مراسم لیله القدر برگشتی ولی چرا اینقدر پَکَری(گرفته ای)؟چرا لحن صحبتت یه جوریه،چرا حرفهات یه جوریه،همه رفتن دعا کنن حاجتشون رو بگیرن،مگه تو حاجتت رو نگرفتی؟ مگه دعات مستجاب نشده؟ مگه در لیله القدر به تو هم چیزی ندادند؟مگه دست خالی برگشتی؟همه مردم رفتن یه چیزی گرفتن،تو هیچی نگرفتی؟ !چی بگه آدم؟هی خواستن به دستم یک چیی بدن،گفتم نگیرم،اکه بگیرم،نکنه من رو مشغول کنه،نکنه صاحب خانه یک لحظه از یک جایی رد بشه،کلام بچه های شهر غریب معناداره،لحنشون معنا داره،نگاهشون معنا داره،یک کلمه از دوستش میپرسه،از دوستی که مدتها با او با نگاهی حسرت آلود و حسرت آمیز درب نیمه باز رو نگاه کرده،از دوستش میپرسه،فلانی!از لیله القدر چه خبر؟ کلی حرف داره.نمیگه خدا رو شکر دعا کردیم،خیلی دعا کردیم،ان شا الله خدا مقدرات خوبی گذاشته باشه...،بلکه یک آه میکشه،میگه من گمان این بود که او رو ملاقات میکنم.من گمانم این بود که به سوی او برمیگردم،من گمانم این بود که در جوارش مینشینم،«البقرة46 :الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ ». بله یک دو سه روز دیگه به او میگن فلانی!لیله القدر تمام شده،دیگه تمام شد،هر چی نذری بود تو این خانه دادند،هر چی قرار بود تقدیر کنند،تقدیر کردند،پا شو برو خونتون.
بله،میگه برای من هیچ چیز تقدیر نکنید،هیچ چیز به من ندید،من رو از این خانه بیرون نکنید،شاید یکبار هم که شده او رو ملاقات کنم،اصلا هرچی هم که قبلا دادید بگیرید،پس بگیرید،بگذار من درون این خانه بنشینم،مراد من گرفتن چهار تا چیز نبوده.
بچه های شهر غریب انسان های خاشعی هستند
میان چند نفری بهش میگن که بالا چشمت ابرو هست،شروع میکنه به گریه کردن،کمترین حرف رو بهش میزنن،او شکسته میشه،میگن برو خونه،پاشو برو،پاشو برو خونتون،شاید مادرت نگران باشه، شکسته میشه،قلب او خرد شده،یه کسی که یک ماه پیش او رو دیده ،یادشه،میگه قلب فلانی چقدر سخت بود،قلبش چقدر رقیق شده،قلبش چقدر خاشع شده،چی شد اینجوری شده؟ بهش میگیم،همه چیزت رو ازت میگیرن ها،اصلا انگار نه انگار،قلبش خاشع شد،شده یک انسان خاشع،یک انسان نرم،انسانی آروم،فرزندی که بازیگوش بود،فرزندی که خدا ی نکرده شیطنت داشت،فرزندی که شلوغ کار بود امردوز تبدیل شده به یک انسانی آرام،میگن چی شده چرا این آدم اینجوری شده؟ کنج خانه ی لیله القدر ساکن شده و آروم به اطراف نگاه میکنه،آقا این چه شه؟ چرا این آدم شلوغ کار و بازیگوش امروز اینجا اینقدر آروم شده؟ چرا در کنار این خانه،در درون این خانه،اینقدر آروم نشسته؟ چرا قلبش شکسته؟ چرا اینقدر نرم شده؟ کسی میآد میگه من بگم؟ چون گمان میکنه که او رو ملاقات خواهد کرد،این گمان که؛ بالاخره او رو ملاقات خواهد کرد،این گمان که ؛به سوی او رجعت خواهد کرد او رو آروم کرده،او رو این گوشه نشونده،ساکن خانه ی لیله القدر شده،فضای لیله القدر رو تصور کنید مثل یک کوهستان،مثل یک فضایی که دارای طبقاته،خود فضای لیله القدر،دارای ارتفاعاته،این انسان در دامنه ی لیله القدر با نگاهی پیوسته و حسرت گونه به ارتفاعات لیله القدر نگاه میکنه،اون مادر ی که از دروازه ی شب دفن داخل رفت کجاست؟آقا شما اینجا به دنبال کسی میگردی؟ اینجا یک تقدیراتی بود،یک غذای نذری ای بود دادند تملام شد.بله جناب!یک مادری یک روزی ،بعد از بسیاری محبتها به ما تصمیم گرفت که بره،از دروازه ای وارد شد،دری رو نیمه باز گذاشت،من بدنبال او هستم،شنیدم او این مراسم رو برپا کرده،آقا ما آواره بودیم،در دنیا اسیر دنیا بودیم،در زنجیرها بودیم،یک روزی تک تک ماها رو پیدا کرد،دست نوازش به سر و رو مون کشید،با ما به مهربانی حرف زد،دیدیم که وارد این خانه شد، شنیدیم که صاحب این خانه است،نمیدونم این خونه برای چیه؟ نمیدونم اگه صاحب این خانه ی، عظیم و مرتفع است،این همه جاه و جلال داشته،چطور شد که به سراغ ما اومد؟ اینها روونمیدونم،با ما ،ولی با ما جوری رفتار کرد که انگار با فرزندانش رفتار میکنه،آیا کسی در این خانه نشانی از او داره؟بر محمد وآل محمد صلواتی بفرستیم.
دابه الارض یعنی جنبنده ی مورد انتظار در یک سرزمین
در آخر الزمان،وقتی انسان ها به یکسری صحنه ها و مقاطع سخت آخر الزمان می رسند،احساس می کنند که یک کسی باید دستشون رو بگیره،برخی سرزمینهای آخر الزمان بسیار سخته،سر زمین و مقطع (مثال عرض میکنم)؛یأجوج و مأجوج،مقطع دجّال،مقطع نابودی آسمانها و زمین،بسیار سخته،انسانها ،همه ی انسانها به این نیاز میرسند که کسی باید دستشون رو بگیره،این سرزمین یک چیز کم داره،خدا نبایستی اینجوری انسان ها رو رها کنه،نمیتونه که اینطور باشه،یک چیزی یک دستگیری در این سرزمین و در این مقطع مورد نیازه،یک جنبنده ای در این فضای این سرزمین مورد نیازه،از این مفهوم خداوند در قرآن با عنوان «دابه الارض»یاد میکنه،دابه الارض یعنی جنبنده ی مورد انتظار در یک سرزمین،بسیاری از موجودات دابه الارض هستند.شما مثلا میری در بیابان،یکسری موجودات رو مورد انتظار شماست که در بیابان ببینید،مثلا در بیابان شما انتظار نداری که ماهی ببینی یکسری موجودات در بیابان مورد انتظاره.شما میگی دابه الارض،ارض هم منظورتون سرزمینی است که هستی،در مقطع آخر الزمان در سرزمینهای آخر الزمان جنبنده ای مورد انتظاره،شما میگی این سرزمین اگر همین موجودات باشند یک چیزی کم داره.
«دابه الارض»صحنه های آخر الزمان« امیر المومنین»(علیه السلام)است
«دابه الارض»صحنه های آخر الزمان« امیر المومنین»(علیه السلام)است.جنبنده ی مورد انتظار،دستگیر مورد انتظار.کسی که قراره دست انسانها رو بگیره و از اون فضا خارج کنه،آن فرد امیر المومنین(علیه السلام)است.انسان وقتی به سرزمینی میرسه،اونجا دستش کوتاهه،به دابه الرض متوسل میشه،به دست گیر مورد انتظار. میخام در این شب از این استفاده کنم،در شب شهادت امیر المومنین(علیه السلام،عرض کنیم که؛ آقا جان! شما الان هم برای ما دابه الارض هستید من انتظار دارم،منتظر هستم کسی دستم رو بگیره،کسی من رو به ارتفاعات بکشونه،دابه ای من رو در فضای لیله القدر نگه داره،من رو به ارتفاعات لیله القدر بکشونه،بله آقاجان! من منتظر دستگیری شما هستم،آقا جان !شما«صاحب فضل» هستید و من «ابتغاء فضل» دارم.
امیرالمؤمنین ع مادر مهربان س رو در شب دفن بدرقه کرد ،به ایشون التماس کنیم،ما رو هم به این فضا بفرست
بله امشب مناسبتی است که میشه در فضایی از لیله القدر که ذکر شد،بچه های شهر غریب دست به دامان امیر المومنین باشن،اصلا شاید این مناسبت نزدیکی یا تقارن با این ایام لیله القدر با شهادت امیر المومنین(علیه السلام) نشانه ای از همین باشه،دست به دامان ایشون باشیم،برای ارتفاعات،برای فضل،کسی که مادر مهربان رو بدرقه کرد در شب دفن،کسی نبود جز امیر المومنین،برنامه بدرقه ایشون با امیر المومنین بود،از ایشون التماس کنیم،به ایشون توسل کنیم؛«ما رو هم به این فضا بفرست،در آن فضا نگه دار...»صاحب خانه مادر مهربان است ، مسئول خانه امیر المومنین. چقدر جالبه،إن شاء الله این فضا رو داشته باشیم،أن شاء الله خدا محبت کنه ما دابه الرضی امیر المومنین(علیه السلام) رو از همین ایام لیله القدر به وضوح بچشیم.یک صلواتی بفرستیم.
تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً؛ بچه های شهر غریب متواضع و خاشع و تسلیم اند
(...) ایمان داره،خب چنین شبی،این انسان، این بچه ای که امروز یک مقدار، سر و پاش خاکی هم شده،بعد از اون گرد و غبار روبی ای که آن مادر مهربان یک زمانی انجام داد،شاید امروز یک مقداری سر و روش خاکی هم شده باشه،این بچه در فضای دامنه های لیله القدر ساکن شده،خاشع شده،و تو این فضا التماس میکنه،توسل کرده به امیر المومنین،تو فضایی که دیگه متواضع شده،خاشع شده،تسلیم شده،همه دارن اینجوری میبیننش تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً (1) اگه می بیننش چی میبینند؟یک انسانی که دیگه متواضع شد،خاشع شده تسلیم شده،تو این فضا یعنی این دیگه ازش جلوه داره،ازش بروز داره، این خاشع شدن دیگه ازش بروز داره،قلبش خاشع شده یعنی دیگه قساوت قلب نداره،تو فضایی که این ازش بروز داره اون انسان دنبال چیه؟ « يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ»(1)ابتغاء فضل داره از الله،خدایا!میشه امیر المومنین دست من رو بگیره؟میشه مسئول این خانه،مدیر این خانه دست من رو بگیره؟
مادر مهربان س خودش داره من رو بدنبال خودش میکشونه
ماراضی هستیم به رضای او،هرچی مادر مهربان رضایت داشته باشند،هر چی رضایت داشته باشن،در فضایی از خشوع،تواضع،تسلیم،در فضایی از ابراز خشوع،ابراز شکستگی،« تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً»اصلا اینجوری می بینیشون،یعنی ابراز دارند،در اشک چشمانشون،در لحن کلامشون،در نوع نگاهشون،که مادر مهربان!من شکسته ام،قلبم در تلاطمه،به تلنگری بنده،ابراز دارند این رو،در فضایی از این،آرزوی دستگیری امیر المومنین رو دارن،یعنی میشه؟با همه این دغدغه،شکستگی و همه ی این آرزو ها و التماسها و توسلها،باز راضیند به رضای مادر مهربان،رضای ایشون چیه؟شما فکر میکنی که ایشون رضایت داره که اینقدر التماس میکنی،اینقدر توسل میکنی،در این فضا ساکن شدی و اصرار داری که بمونی؟(فرض کنید که ملکی ازاونجا رد میشه و این سوال رو از شما بپرسه؛ میگه شما فکر میکنی مادر مهربان رضایت داره؟)شما بیدرنگ پاسخ میدی؛ «بله!اگه ایشون رضایت نداشت،چرا مدتها دست من رو گرفت ؟چرا مدتها گرد و غبارها از سر و روم شست؟چرا او به من نزدیک شد؟چرا وقتی از دنیا رفت،از پیش ما رفت،پشت سرش در رو نبست؟ چرا دری نیمه باز گذاشت،بله،او خودش داره من رو بدنبال خودش میکشونه. پس او تا به اینجا نشون داده که من راضی هستم،رضایت من اینه که بچه های من ،فرزندان من،بچه های شهر غریب شما باید بیاید پیش خودم»،نشون داده اینها رو به این خاطره که اصرار داریم،به این خاطره که توسل کردیم،به این خاطره که با این شکستگی و خشوع
یا امیرالمؤمنین ع من از شما التماس می کنم بر پیشانی من مهر بزن «هذا فاطمی»
درب خانه ی امیر المومنین رو میزنیم،دست به دامن ایشون هستیم.نکنه امشب بر ما به سادگی بگذره،چه امشب لیله القدر باشه،چه نباشه،دست ما امشب به دامن شاهراه رسیده،به دامن ولیّ مسیر لیله القدر،آقا جان لیله القدر ده روز قبل بوده،ده روزه بعده،دوشب پیش بود دو شب بعده،شما مسئولی، برای شما به یک اشاره است،به یک توجه است.آقا!من از شما التماس میکنم بر پیشانی من مهر بزن،یه مهر بزن«هذا فاطمی»آقا جان!امشب شب شهادت شماست،شما رفتی در فضایی که رسول الله هست،حضرت زهراء(سلام الله علیها )هست،آیا میشه این مهر تائید رو بر یشانی ما بزنید؟
دوستان توی همین فضا توسل داشته باشیم،حالا که بنده گاهی صحبت میکنم امیدوارم که حال و هوای شما رو به هم نریزه، إن شاء الله خدا به نشانه ی این معارف و فضا هایی که خودشون برای ما مطرح میکنن،خودشون ما رو تو این فضاها جلو میآرند،ما رو مشمول دستگیری امیر المومنین قرار بده،إن شاء الله بر پیشانی همه ی ما مهر فاطمی بخوره،هر کی نگاه کر د بگه؛ در چهره ی ایشون نور فاطمی س هست،مهر فاطمی س هست،إن شاء الله خدا بواسطه ی امیر المومنین(علیه السلام) دست ما رو بگیره، در لیله القدر ساکن نگه داره،در ادرتفاعات لیله القدر بالا ببره.